کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

من نمی میرم............!

*سام علامه

طرح یک داستان کوتاه :

 

چند روز تا عید مانده .... هوای گنگ و مست اسفند ماه ... آسمان پر باران ... پر برف ... و زمستان سرد که آخرین نفسهای بودن را می کشد ... در این هیاهوی بی پایان ... در شلوغی خیابانهای پایتخت ... در این خریدن های بی دلیل ... در این ساعات کش دار .... در این ماهی های بزرگ تنگ ... صدایی نفسهایم را برید .... (( تو یکماه دیگر می روی ))) .... میمیرم ؟!..... سئوال می کنم .... می میرم ... قطعا ... شک نمی کنم ... خیره به نگاه پر وسوسه اش .... زل زدم به آینه .... پیر شدم .... حالا که این کیلوهای اضافی در گورستان خاطرات نابود می شوند ... بیشتر این شکستگی را حس می کنم .... دستانم مردد دکمه آسانسور را می فشارد .... زیر زمین .... توان در آغوش گرفتنش را ندارم .... ( پر از انرژی های منفی شدی )..... به زیر زمین نمی رسیم .... آسانسور نمی ایستد ... تا ابد زندانی شدیم .... او فرار می کند من همچنان در جستوجویش .....!به ساعتم نگاه می کنم ... چند روز تا بهار مانده ؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
سلمان یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ب.ظ http://aloneeyes.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالب و پر محتوایی دارید
خوب هم می نویسید.
خوشحال میشم به منم سر بزنی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد