بازهم نوروز .. در این سفره خالی و بی انتها ...با سبزه های قد نکشیده ....با ماهی های مرده و تنها ...در این غربت جان سخت .........
هر نسلی در این روزگار تلخ و گس برای خودش قهرمانی دارد ...قهرمانی که دست هیچ کس به آن نمی رسد .... نمی میرد ...پاره پاره نمی شود .... بزرگ می ماند ...مثل قاب عکس پدر بزرگ که هیچگاه از بالای دیوار پائین نمی آید ..... اما یک روز از روزهای خدا ...به تو خبر می دهند قهرمان تو را کشتند .....تکه تکه اش کردند .........و حالا قاتلان می خندند و می خندد ... آن دست نیافتنی ....آن کله داغ ...پر از حقیقت و نکته های ناب ....حالا در چنگال ستاره کش های شهر فرشتگان است .....اینقدر این شب تار شده است که دلالان محبت حتی اجازه سخن گفتن را نیز به قهرمان نسل بیدار نمی دهند .... آری ! برای مانوک خدابخشیان می نویسم که اینروزها عجیب حالم را خراب کرده با تله آفسایدی که در آن گیر افتاده است ...چگوارای وطنی حالا قاب عکس شکسته و خاک گرفته ایی است گوشه انبار خانه پدری .....
نه ! این قرارمون نبود .....حالا این نسل بیدار با بتی شکسته ....تن خسته....پشت این دیوارهای بلند .....با صدایی از جنس باروت نم کشیده .....