بازهم در گیر و دار این همه کاغذ و یادداشت و کار.....و گم شدن...... تا چند روز نبودم .....حتی در یلدای خوشرنگ مملکتم که حسرت قرمزی دانه هایش در کوچه پس کوچه های ذهن کودکانه ام باقی مانده و بس ..... در این یلدای غربت زده بازهم همه بودند ... من و قاب عکس کهنه تختی و حافظی که هدیه عروسک عشقم بود .... پر از وسوسه های عاشقانه ...سرشار از لحظه های خوشرنگ دیروز ..... اینروزهای هم حافط هست ... هم من .... هم عروسک عشق..... گویی ....من و این همه خوشبختی محاله ........