2011 .... به همین راحتی ...!
الان من در جایی زندگی می کنم که بیست و هشت دقیقه قبل وارد سال 2011 شد.... پر از توپ و رنگ و آرزو...! به همین راحتی ...!
بعد از این همه اتقاق ... بعد از این همه بالا و پایین پریدن.... بعد از این همه خون و جگر خوردن ها...! بعد از این همه تنهایی ها ... بعد از این همه نفس نفس کردن ها... سال 2011 آمد ...!
حالا آمده است که چه غلطی بکند و چه گلی به سر ما بزند را نمی دانم ... آنچیری که برایم در این تنهایی مطلق عیان است...... خستگی بی اندازه حالم است ..... !
روزی روزگاری گلشیری خدابیامرز در سرمقاله اولین شماره کارنامه نوشت... این قمار آخر است ...
حالا اگر من در این سن و سال اینرا بگویم شاید بهم بخندید .... اما باور کنید این آغاز آخرین آغاز است... از هر چیزی که بوی تازگی بده حالم بهم میخوره... دلم بوی نم و خاک می خواهد... دلم کلی گذشته می خواهد... دلم ایستادن می خواهد... دلم حوصله می خواهد... دلم می خواهد بمانم ....!
پس این قمار آخر است ...! تا ته بودنم می مانم ...! ولی اگر روزی نبودم ، دیگر دنبالم نگردید که نیستم...!
2011...به همین راحتی ...! به امید بودن....
سام علامه
30 دقیقه بامداد اول ژانویه 2011