کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

مجسمه آرزو

 

*سام علامه

تا چند ساعت دیگر ... کوداک تیاتر شهر فرشتگان میزبان مهمترین رویداد هنری است ... مجسمه های طلایی حالا در دستان سوپر استارها جان می گیرند و بزرگ می شوند و آن صفرهای بی معرفت جای عشق و محبت را می گیرند .... همیشه پیش خودم می گفتم اگر روزی جایزه اسکار را بردم بر پشت میکروفون چه خواهم گفت ؟ از که تشکر می کنم ؟ اول مادرم را ستایش کنم و یا پدرم را ؟ این روئیای کودکی بود ... فصلی که بازیگری آمالی بود و دوربین یک پدیده نا ملموس ..... ! اما از روزی که جلوی دوربین رفتم تا به امروز ..... نتوانستم جوابی برای این شب و این جایزه پیدا کنم .... اسکار امسال بوی تهدید و جنگ و خون می دهد .... بوی قبرستانهای بغداد و کابل ..... بوی تند کافور .... طعم تلخ باروت .... ساعت پنج بامداد از خواب بلند می شوم ... نه برای دیدن مراسم اسکار ... بلکه می خواهم چشمهایم را ببندم و خودم را در کداک تیاتر با مجسمه طلا تخیل کنم .... باری بخندید ! این روزگار تلخ ماست.....!

 

پی نوشت : عروسک عشق در این لحظه در هجوم مترو در لابلای هزار لای این مردم عجول دست در دست خواهرش (( جینگول )) به سمت خانه پدری گسیل شده .... امروز ندیدمش یعنی نخواست که ببینمش .... نمی خواهد زیاد شیرین کام باشم ...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد