کجا بودی داروک،
دیری است این زمین خشگ منتظر خبرت بود از باران
. فرزند حافظ و شاملوئی،
به زبان شعر بنال.
رها کنیدشان با زبان داغ و درفش،
صدای تو خوب است.
تو که صدای شعری و در صدایت گلوله نیست
، غضب نیست،
کینه نیست.
در شعرت باران می آید.
صدایت از جنس آزادی است
و ذات ذات شعرت همان که می خوانی.
و بامداد را زمزمه می کنم
یه شب مهتاب، ماه می آد تو خواب، منو می بره، کوچه به کوچه. ..
حالا تو به دنبالش بخوان :
منو می بره از توی زندون، مث شب پره با خودش بیرون.
بخوان تا جوابت بدهم:
ماه می آد اینجا، یکی از شب ها
یه دسته کلید، یه شعر سفید، یه بغل شادی، پر آزادی با خودش داره
بارشو این جا، زمین میذاره
بخوان به نام بامداد،
به نام سپیده، به نام عشق.
این جا سرزمین مداراست.
من دیده ام شبی را که زندانی از سلول تنهائی اش می خواند و نگهبان زندان برای او اشک می ریخت و زیر لبش زمزمه می کرد.
عمو یادگار خوابی یا بیدار...
منو می برن با تن تبدار.
منو می برن این جا به اون جا...
آهای آدما
ماها آدمیم
تنها هم نیستیم
یه دنیا با مان
اسیر بشیم، خمیر نمی شیم
زنجیرم بشیم، بازم می خونیم:
یه شب مهتاب
ماه می آد بالا،ماه می آد این جا
نه که توی خواب، توی بیداری، توی هشیاری...
عمو یادگار، خوابی نیس تو کار
فرداس که همه، بیدار و هوشیار
یه شب مهتاب...
پی نوشت : صدای آمریکا را گوش دادم .... صدای پدر احمد باطبی تنم را لرزاند .... خون گریه کردم .... به حال خودم ... به حال عروسک عشقم ... به حال تمام یارانی که غریبانه این رگبار ظالم را تحمل می کنند ... این خطوط تقدیم به تمام جوانان این خاک پاک .... عروسک عشق بازهم در این خبانهای سرد و در میان انبوهی چشم و دست ... در حال خرید کردن است ....قلب و جانم است ....!