حالا باورمیکنم که سال ۸۶ هم شروع شده ..... اولین غصه را خوردم ... بامداد بود .... حوالی ساعت ۵ ... وقتی مهر خروج محکم روی پیشانی ام نشست .... وقتی گفتم : (( اینقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم )) ...وقتی رختخوابم غرق اشک و آه و افسوس شد....حالا تشنه آهنگ صدایش از پس هزار ان فرسخ هستم ... نمی دانم به شما چه ربطی دارد که این دلخوری ها را با شما قسمت می کنم .... آخر غیر از این خطوط و نگاه شما دیگر گوش شنوایی نیست ... پر از آرزو های سبزم .... برای خودم و عروسک عشق .... افق آفتابی است ... چند روز تا ۳۰ روز مانده ؟ عروسک عشق کی بر می گردد ؟!