پارسال همین روزها و ساعت ها شادمانی مان از آزادی اکبر گنجی بود و امسال خوش به دلی از رهائی ناصرزرافشان. اما بگذار و بگذر. عیدست. بهار رسیده است. کمی به وضع شهرام جزایری فکر کن و از زندگی لذت ببر. این شوخی را یک نفر از طریق ام اس ام برایم فرستاده است.
پس همین جا از همه آن ها که نوروز را بهانه ساخته اند برای یادکردن از این قلم، تشکر می کنم و به آن ها متقابلا نوروز مبارک می گویم. اگر به قول قدیما از احوال ما خواسته باشید بد نیستم جز دوری عروسک عشقم که صدایش را نشیدم و یک آسمان دلم رنگین کمان زد . خوشحالم از لبخندش ودلخوش از رضایتش .
پس تا همین جا روزگارتان سبز چنان باد که اینک در منظرم جنگل باران خورده می بینم. دلت شکوفه زار چنان باد که الان در گوشه چپ نگاهم نشسته است. یک گیلاس سالخورده پر از شکوفه ، تگرگ دیشب بخشی از شکوفه هایش را ریخته زیر پایش روی چمن . پس اینک زمین و زمانش شکوفه زار شده است و به رنگ آن. . با هوا بازی می کنم، با چمن حرف می زنم. از آن شادمانی هاست که از آدمی انگار بر نمی آید. آن شادی که از آدمی بر می آید برای شما آرزو دارم. نه از سر بی غمی. نه از سر بی خبری. بلکه آدمانه چنان که باید. نوروز شاد. درددلی دارم که در شب نوشته ها می کنم .
نوروزت مبارک باد علامه!
شاد باشی٬
امیدوارم عروسک که نه٬ کبوتر سپیدت زود برگردد.
فقط طاقت بیار.