هفت عدد مقدسی است ... این را من نمی گویم ... تاریخ شهادت می دهد ...هفت روز از رفتنش می گذرد ... ۷۰۰ سال گذشته است .... بی هیچ تعارفی می گویم .... دقایق سپری می شوند در این روزهای کش دار ... فردا مسافرم .... پس این راه ارتباط قطع می شود تا چند روز .... نمی نویسم برای شما و عروسک تا ابد عشق .... خوش باشید در این روزهای آخر تعطیلی .... من به یاد او می گذرانم تا تمام شود این کابوس تنهایی .... داریوش را زمزمه می کردم .... در مهتاب بازی دیشب .... (( هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری ...من اون ماه و دادم به تو یادگاری ))))...
امشب دل من گرفته بسیار از خود ٍ اخم کرده به مهتاب
ماه بالای سر تنهایی ٍ تک و تنها می گریم
دل من حسودی می کند به ماه اما چه سود که هنوز در سیاهی خود غوطه ور است
عشق از عمق نگاهم پیداست اما دلم
امان از دکم که در سیاهی خود می گرید
دل من سیاه اما مهتاب را عاشقانه دوست می دارد
آه ای دل مغرور من کسی صدایت را نمی شنود
پس بمان به سیاهی خود . مغرور باش
اشکان الماسی