از ساعت ۱ بامداد بدی و بد تینتی به سراغمان آمد .... هیچ چیز بد تر از آن نیست که تو دلتنگ باشی و مجبور شوی دعوا کنی ... هیچ چیز بد تر از ان نیست که تو عاشق باشی و بخواهی بلند فریاد بکشی .... هیچ چیز بد تر از ان نیست که تو غصه بخوری و اشک نریزی .... هیچ چیز بد تر آن نیست که یازده روز روی ماه یار را نبینی و اشک نقاشی کنی ... باری ! رفیق در بامداد سیزدهم فروردین حالمان کلی خراب شد از این روزگار و آن غربت .... بهانه گرفتم و اشک ریخت ... اشک ریختم از غصه بازی هایش .... به فال نیک می گیرم این روزها و شبها را ... این دقایق و التماسهایش را که این خود زندگی است .... های مانده بر شیشه ایی است که با انگشت رویش می نویسی دوستت دارم ... ...!
سالام
نوشته ات بر دل میشینه...واقعا می گم..
فکر کنم سخت تر این چیزی نباشه(.... هیچ چیز بد تر از ان نیست که تو غصه بخوری و اشک نریزی .... )
در دله وبلاگم جا گرفتید