سالها بود وقتی در برابر آینه قرار می گرفتم اولین جمله ای که می گفتم این بود : (( تو کی می میری ؟)) آماده کرده بودم خودم را برای همه چیز .... شاید تعلق خاطری به این زندگی نداشتم .... ذره ایی برایم ارزش حسرت خوردن نداشت .... به هر چیز که می خواستم رسیده بودم و هرکارکه دوست داشتم را انجام داده بودم ... بی نیاز از این دنیای مادی بودم و خوشحال از مرگ آنی .... اما چند ماهی است که قصه این عاشق مرگ عوض شده .... حالا زندگی ارزش مردن ندارد .... می خواهم باشم و ببینم ... باشم و عاشق بمانم .... عروسک عشق پنجره سبزی از بودن باز کرد که تا به دیروز در چهار دیواری زندگی گم کرده بودمش .... حالا می خواهم باشم .... حتی اگر مشکوک به سرطان باشم و بگویند روزهای عمرت کوتاه است .... می خواهم مبارزه کنم با این سلولهای بیمار ...... در کنار عروسک عشق ..... دست در دستش .... بی نهایت را تجربه کنم .... راستی ! زندگی ارزشدارد که آدم بخاطرش بمیرد ؟!
با تمام وجودم درک می کنم که چی میگی ..میفهمم
یاعلی تاتا
مدعی طــعنه زند در غــم عـشق تو زیادم
وین نداند کـه من از بهر غم عشق تو زادم