سلام .... بازهم بعد از غروبهای طولانی در برابرم هستید.... دیگر این خطوط بهانه نیستند ..... این حس خوشایندی نمی دهد .... تکرار مکررات شده است زندگی ..... دیروز که با عروسک عشق همکلام بودم ..... از حس رفتن گفتم .... او بازهم خندید ولی من باورش دارم که این روزهای آخری هستند که هستم ..... که قرار است باشم ...... دیگر به هیچکس نمی گویم .... می خندید .... که این دیوانه است ...... و یا یک افسرده غمگین .... ولی من خواهم مرد .... شاید امروز .... شاید هم فردا .................!
من می دونم شما چی می گید، اصلا خنده دار نیست ولی بعضی وقت ها طرف مقابل برای اینکه نمی تونه باور کنه یا نمی خواد باور کن سعی می کنه به خودش بقبولونه که این یه شوخیه و اون باید بخنده... سخت نگیر
اگه رفتین سفارش کنید زود تر یکی رو هم دنبال من بفرستن.