کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

ممد نبودی ببینی.......!

 

 

هرچقدر هم که ژستهای روشنفکری بگیری و خود را تافته ایی جدا از این آب و خاک بدانی .... بازهم با شنیدن صدای کویتی پور .... مو به تن راست می کنی و با واژه جهان آرا اشک در چشمانت حلقه می زند ...... ممد نبودی ببینی تنها یک ترانه نیست .... یک حس نوستالژی از حماسه ایی است که بر خلاف آنهایی که می گویند امداد های غیبی بوده است من اعتقاد دارم از خون هزاران هزار جوان عاشق به نتیجه نشست و بس .... وقتی عکسهاو تصاویر ندیده آن سوم خرداد روئیایی را می بینم .... بی اختیار دست روی قلب می گذارم و همپای آن عاشقان بی دل نماز شکر می گذارم به درگاه این خاک پاک ....

ممد نبودی ببینیشهر آزاد گشته

                            خون یارانت پر ثمر گشته  

وطن یعنی همین آب و همین خاک

 

 

 

نمی دانم چه حس و حالی از این بعدازظهر پنجشنبه داشتم .... یک حس ناسیونالیسیتی ... یک حس وطن پرستی .... بغض کردن ... از جنس همانهایی  که به محض دیدن خلیج فارس و خزر جاودان می کنم .... بدور از چشم غریبه ها اشکی هم ریختم .... شاید آهنگ وطن عصار بیش از همه چیز تزریق شد در سلول سلولم .... بخصوص  بند :

(( وطن یعنی اذان عشق گفتن ..... وطن یعنی شرف یعنی شهادت .....))

بغض می کنم با شنیدن این واژه ها ..... زخم می زنم به قلبم .... دوباره در خیابانهای تهران غوغایی است از این کلاغ های سیاه ... می گیرند و می برند و می کشند .... راستی این بند این شعر هم در این روزها بدجوری می چسبد :

وطن یعنی گذشته ... حال ... فردا       تمام سهم یک ملت زدنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران             وطن یعنی همین جا .... یعنی .............؟

فلاش بک به سالهای سخت و سرد

 

 

 

 

این یادداشت را در آخرین روزهای ریاست جمهوری خاتمی نوشتم .... در دورانی که همه چشم به آمدن اهورا داشتند و لاف سیاسی او را باور کرده بودند .... هنوز تصوری از دوران احمدی نژادی نبود و همه بهت زده به تصویری شدند  که در برابرشان  بود .... در این روزها که بوی اصلاحات می دهد بد نیست بخوانید این زمزمه را که دوباره فیلمان یاد آن روزها را نکند ...!

آخرین سکانس از فیلمی به نام اصلاحات

آن مرد رفت ……!

آن مرد تنها رفت …………………!

اشکی که در این هشت سال خشک شد

او می توانست و کاری نکرد ….. او نمی توانست بازهم کاری نکرد

  

نوشته : سام علامه

 

باران می بارد ، سخت و سرد ، انگار نه انگار که بهار است و ماهی مانده تا تابستان ، عده ای خوشحال هستند بخاطر رهایی از گرمای نفس گیر تابستان و عده ای ناراحتند و پیگیر مسائل آب و هوا ، که شاید این هوای بارانی باعث شود " اهورا " با 53 هواپیمایش ایران را آزاد نکند. براستی داستان " اهورا " اینقدر مضحک است و یا شاید غم انگیز که نمی توانم آنرا برایتان وصف کنم ، موج عجیب غریبی در جامعه افتاده ، عده ای حسابهای بانکیشان را خالی می کنند ، عده ای سر از آسمان بر نمی آورند و عده ای دیگر مشغول شناسایی عوامل حکومت اسلامی هستند.

اما در گوشه ایی دیگر عمر تولید پیکان به پایان رسید و آخرین پیکان ساخت ایران راهی موزه شد تا بعد از 30 سال استراحتی بکند ...اما خیابانهای تهران گواهی می دهند که این دوست سی ساله حد اقل تا 10 سال دیگر میهمان زمینهای پر چاله و چوله شهرمان خواهد بود و حالا در شهرستانهای ایران بماند که گمان می کنیم بیش از این خاطرات این پدیده انگلیسیها را زنده نگاه دارند.

.... ولی در میان این هیاهو مردی آخرین روزهای سخت را پشت سر می گذارد ، پایان "کما" بعد از هشت سال ، مردی از تبار کویر . آرام ، سخت و ........

کویر، در نگاه اول، تجلی خشونت، خشکی، بی آبی و پژمردگی است. پهنه گسترده ای که ریگزارهای بی‌حدّ و مرز آن، زندگی را در کام خود فرو می برد. از آسمان کویر، باران آفتاب می بارد و از متن آن طوفانهای سهمگین شن بر می خیزد. اما کویر را من مظهر زندگی، تلاش، صبوری و سازندگی می دانم؛ که نومیدی در دل دریایی مردان و زنانش غرق و هضم می شود و از ناممکن ها امکان شگفت انگیز زندگی پویا برمی خیزد. مبارزه آرام با طبیعت سخت و خشن و ناآرام، مردان و زنان کویری را چنان پرورده، که لحظه‌ای از زندگیشان تهی از آفرینندگی و امیدآفرینی نیست. روز کویر سوزان است؛ از آتش آفتاب در تابستان و سرمای استخوان سوز در زمستان. روز بی سایه و آتش زای کویر امّا، شبی را در پی دارد که همه لطافتها و زیباییها را درخود جای داده است. وقتی شب، حجاب خورشید از چهره بر می دارد، آسمان را در همسایگی خود می بینی!

اسطوره هشت سال پیش ما جوانان ایران زمین سکانس آخر اصلاحات را بازی می کند ، سکانسی که کاراکتر اصلی فیلم عوض می شود و او برای همیشه از یادهایمان خواهد رفت ، مردی که با هزار سخن سبز آمد و پائیزی غم انگیز را بجا گذاشت ، هنوز آن دوران را به یاد می آورم ، دوران خوش میز و نیمکت و تخت سیاه بود ، نام ما را رای اولی ها گذاشته بودند ، با رگهای درآمده و صورتهای قرمز ، پشت لبان تازه سبز شده مان را سیاه کردیم و سلامی کردیم به آفتاب یزد ، کسی که قرار بود عاشقانه ترین لحظات را برایمان به ارمغان بیاورد ، وقتی در آن آغاز راه وزیر کشورش را زندانی کردند تا صبح گریستم ، زیرا او معصومانه نگاه کرد و دم نزد ، ولی در ادامه همه یاران او را گرفتند دانشجویان را سرکوب کردند ، روزنامه ها را بستند و او دیگر در این قافله یاری نداشت ولی بازهم کاری نکرد ، او به پشتوانه آرای بیست میلیونی می توانست قدمی بردارد ولی سکوت کرد ، سکوتی که به هشت سال طول کشید و اشکهایی که در این مدت بر پهنه صورت مادران داغ دیده و بر گونه های آفتاب سوخته شان ماسید.

او حالا بار سفر خواهد بست ، خواهد رفت ، تنهای تنها ، شاید از فردا کسی او را بخاطر نیاورد ، ولی دستاوردهایش را می بیند ، وقتی در خیابانهای تهران قدم بزنید ، چشمتان به دختران معصومی می افتد که حالا در گیر و دار انتظار هستند، انتظار برای بودن و زندگی کردن. دختران منتظر ارمغان اصلاحات است ، دستاورد گفتگوی تمدنها است و واقعیت دولت تامل و اندیشه .

.. او وقتی آمد ، ارزشها گم شد ، زندانها پر و قبرستانها آباد ، چوبه های دار گسترده و اشک مادران و پدران سرازیر .

....آری باران می بارد ، سخت و سرد ، انگار نه انگار که بهار است و ماهی مانده تا تابستان . عده ای انتظار اهورا را می کشند و عده ای خوشحال از رهایی از گرما و من همچنان خیره شدم به چشمان آن دختران منتظر .......!

سلام به بودن ....!

 

هنوز  زنده ام .... اگر بهانه های عروسک عشق بگذارد و هر روز نخواهد قصه عشقمان را ناتمام بگذارد ... حالم خوب است .... راضی ام از نارضایتی روزگار .... حرف برای زدن بسیار است ... از پسر سه ماه ام می توانم بگویم که چند روز پیش خاطره ای بیشتر برایمان نگذاشت تا بتنزین ۱۰۰ تومانی که امروز نوبرش کردم .... و یا از بلاتکلیفی دولت و مجلس و سردرگمی مردم و کشت و کشتارهای دانشگاه ... و یا از  فستیوال کن در قلب کشور تمدن که امروز به قدوم مبارک مسعود ده نمکی هم آراسته می شود ..... گفتنی ها زیاد است و فرصت کم .... راستی سالگرد دوم خرداد بر دوم خردادی ها مبارک مقاله ای دارم از روزهای آخر ریاست جمهوری خاتمی که برایتان می فرستم همین ... یعنی تا الان همین .... !