(عارف ......... مهشتس ... در روزهای بی تکرار وطن ..... پر از غرور و شادی و احساس)
قبرستان وستوود ... و یا بهتر است بگویم گلستان وستوود در شهر بی فرشته دیروز میزبان مهمانی دیگر از ستارگان غربت نشین بود .... مهستی ایران زمین این خاک سرد را بدرود گفت و در میان هزاران چشم باران زده بدست خروارها خاک سپرده شد ..... جایم خالی بود .... تا سیراب بگریم بر بالینش ... جایتان خالی بود تا یک دل سیر خداحافظی کنید ...... جاش خالی بود در قطعه هنرمندان وطن تا در کنار یاران دیگر آرام بگیرد و غریب نباشد در این فصل تازه زندگی .... رفقای طپشی من گل کاشتند در دیروز پر خاطره و تلخ ... مسعود جمالی یار روزهای سخت که دلخور است از من بخاطر نارفیقی و علیرضا امیر قاسمی خستگی ناپذیر ..... همه را دیدم در روز وداع .... بازهم یاران در بزنگاهی دیگر نشان دادند لیاقتشان را .... من همه جا گفتم افتخار سه سال شاگردی علیرضا امیرقاسمی را داشتم و ماننند بردارد کوچک تر مسعود جمالی مهربان بودم ....روح مهستی شاد و دم یاران طپشی گرم....!
پرواز ابدی یکی دیگه از پرنده های بی وطن در شهر غربت ...
درود بر روان پاکش ... یادش گرامی باد .