(عارف ......... مهشتس ... در روزهای بی تکرار وطن ..... پر از غرور و شادی و احساس)
قبرستان وستوود ... و یا بهتر است بگویم گلستان وستوود در شهر بی فرشته دیروز میزبان مهمانی دیگر از ستارگان غربت نشین بود .... مهستی ایران زمین این خاک سرد را بدرود گفت و در میان هزاران چشم باران زده بدست خروارها خاک سپرده شد ..... جایم خالی بود .... تا سیراب بگریم بر بالینش ... جایتان خالی بود تا یک دل سیر خداحافظی کنید ...... جاش خالی بود در قطعه هنرمندان وطن تا در کنار یاران دیگر آرام بگیرد و غریب نباشد در این فصل تازه زندگی .... رفقای طپشی من گل کاشتند در دیروز پر خاطره و تلخ ... مسعود جمالی یار روزهای سخت که دلخور است از من بخاطر نارفیقی و علیرضا امیر قاسمی خستگی ناپذیر ..... همه را دیدم در روز وداع .... بازهم یاران در بزنگاهی دیگر نشان دادند لیاقتشان را .... من همه جا گفتم افتخار سه سال شاگردی علیرضا امیرقاسمی را داشتم و ماننند بردارد کوچک تر مسعود جمالی مهربان بودم ....روح مهستی شاد و دم یاران طپشی گرم....!
وقتی داریوش بعد از ۶ سال به دبی آمد این تیتر را برای مطلبی از داریوش نوشتم که در هفته نامه رسانا چاپ شد و سر و صدایی در شهر بی فرهنگان به پا کرد .... اینروزهای داریوشی خلاصه در صفهای عریض و طویل پمپهای بنزین هستند و بس ...! پسران کاوه آهنگر با ظرفهای پلاستیکی رنگارنگ جیره بندی می کنند این مایع بد بو و نارنجی را تا اگر روزی روزگاری آقای رئیس جمهور خواب زده شد و از طرف معبود خود آیت الله مصباح مصرف بنزین را حرام دانست و دستور داد مردم بجای بنزین از آب معدنی (....) استفاده کنند تا کارخانه شان از ورشکستگی در بیاید خودروشان توان تا بیمارستان یا قبرستان رفتن را داشته باشد....!
داستان مضحک دولت حامی مستضعفان که بقول شریعتمداری کیهان بوی سال ۵۷ را می دهد تنها حوصله ایی که برای ما نمی گذارد حرف زدن درباره اش است ....همه خوب می دانند این تصمیمات الهی را....... و نسل سومی ها که تا دیروز بوی سال ۵۷ را یک غرور ملی و بهاری در دل زمستان می دانستند حالا از روی بوی گند و عرق کرده اش .....دشمن هرچه انقلاب و روزهای پس از آن شدند ...........! حرف و سخن در این مسیر طولانی و خسته کننده است .... پس بوی گندم را گوش کنیم که در این روزگار بدجوری می چسبد !
(شرح عکس : ما ملت صبوری هستیم .... بعد از هشت سال جنگ .... بعد از میلیون میلیون جوان دادن حالا تمام حق های دنیا را از ما می گیرند شاید این پسر هم بردار یک شهید باشد ...یا پدرش یک جانباز ۷۰ درصد شیمیایی است !)
(مبارزه با بدحجابان شدید تر می شود ... این خبر خوش را فرمانده نیروی انتظامی به ما ملت همیشه در صحنه و اسلامی مژده داد ... مبارکمان باشد دنیای احمدی نژادی )
(اینهم باران نوبرانه در تابستان ۸۶ ... توضیحاتش را دادم .... شاید خوشایند ترین اتفاق در دیروز پر هیاهو بود....!)
فکرش را بکن .... در گرمای ۵۰ درجه ای پایتخت وقتی تمام وجودت را آتش سوزان تیرماه فراگرفته .... وقتی پشت ترافیک بی حد همت خمیازه های کش دار می کشی.... به یکباره آسمان رنگ عوض می کند و خدا بخاطر تو به تمام شهرت باران هدیه می دهد .... اینقدر می بارد تا تمام وجودت خیس خیس می شود..... آنوقت است که در وسط خیابان ماشین را رها می کنی و در برابر باران حضور یار را می خوانی .... از ته دل .... باران سهمگین در پایتخت .... اینقدر عجیب بود که وقتی از سهمیه بندی بنزین خبردار شدیم فقط لبخند تلخی زدیم ... حتی آتش سوزی پمپهای پر هیاهوی بنزین هم خم به ابرویمان نیاورد ... ما ملت صبوری هستیم ... دم نمی زنیم .... هر چقدر بیشتر بر سرمان بکوبند ایوب تر می شویم.... دولت محبوب سه سال پیش که قرار بود در کنار آب گوشت خالی از گوشت سفره مردمان ایران زمین جرعه ایی نفت هم بیاورد ... حالا تنها حق این ملت ایران را هم ازشان گرفت .... پس بسوزانیم این بنزین ها را که روزی بارانی سخت در گرمای ۵۰ درجه ایی خاموشش می کند که عمر آتش با قطره ای می میرد رفیق ......!
( عکس : سحر بر دوش مهستی و کامبیز بر دوش گوگوش ... مجله جوانان. عکس : سعید نوشین فر )
اینروزها اصلا خوب نیستند ..... این جمله را وقتی نوشتم که منوچهر نوذری و فریدون گله و آقاسی یکی یکی پشت سر هم رفتند و ما را تنها گذاشتند .... و دیروز ساعت ۷
بعد از ظهر دوستی نزدیک از آنور آبها زنگ زد و گفت مهستی هم رفت .... پشت ترافیک سنگین خیابان پهلوی و پارک وی همیشه استوار قلبم ریخت .... یاد روزهای با او بودن افتادم که کوتاه بود پر خاطره ..... مهستی برای یک نسل نیست .... مهستی تکه ایی جدا نشدنی از عاشقان بی دل این مرز و بوم بود و هست و خواهد بود .... در این روزها که بدجوری می خواهم سومین سال دنیای احمدی نژادی را به تصویر بکشم اما اتفاقاتی
باعث می شوند تا از او ننویسم .....
باری ! بانوی آواز جمعه در قبرستان وستوود شهر بی فرشته در کنار هایده تا ابد ماندگار برای همیشه این خاک سرد را بدرود می گوید تا فقط با ترانه بازی هایش زندگی کنیم .... ۳۰ سال گذشت و ستارگان تبعیدی در غربت یکی یکی می روند .... باری ! اینروزها اصلا خوب نیستند....!
روزهای هفته همه سخت و کدر بودند و سیاه
بی عطر دلپذیر
کسی به ما نیاموخت به کجا باید
پناه ببریم
از دیروز ترانه آفتابی از ابی را دوره می کنم ....
همین امشب فقط ... امشب فقط هم بغض من باش
همین امشب فقط مثل خوده عاشق شدن باش
نمی دانم تا به امروز چند بار آلبوم وایسا دنیای رضا صادقی را گوش دادی و با آن بغضی را شکستی و دلی را زخم دادی ؟... رضا را می شناسم و دوستش دارم به خاطر تمام بهانه های سیاه اش .... اما کلام ساده رضای قصه ما در این ترانه خدارو دوست دارم خلاصه شده که خنج می زند بر دل عاشق من .......... پر از حرفهای ناگفته است .... سرشار از هوای دل کوک تابستان ... با آن بالا و پریدن های بی بهانه اش .... با آن جردن و پهلوی و ایران زمین رفتنهایش .... هرچقدر هم که پز روشنفکری بدهی بازهم کنار یک ماشین ترمز می زنی و تند و تند دو تا یکی شماره ات را می خوانی تا شاید روزی از سر بی حوصلگی به تو زنگی بزند و تا شاید روزی عاشق کلام مقدس تو شود ... و یا فقط می خواهی آن حس شیطنت را از درونت تخلیه کنی و بخاطر همان دیگر رنگ چشمهای آن ماشین کناری را هم از یاد می بری .... به نظر تو عقربه های ساعت جوانی کی خسته می شوند و می ایستند....!
از دست خود به فغانم.... پروای هیچ کسم نیست.... این را برای عزیزانی می نویسم که لحظه های تنهایشان را با این خطوط ، خط خطی می کردند ... و اینبار برای آنان می نویسم تا بگویم چقدر خسته ام و شاید تنها ..... می نویسم تا بدانید که چه بر روزگارم می گذرد..... به کسی می مانم که از خیابانی عبور می کند و صحنه ای دلخراش و دل زننده در منظرش می نشیند که باید از آن روی بگرداند و می گرداند ولی باز نگاهش به آن بر می گردد...... هر چه می کند باز حسی موذی و زجرآور به خودآزاریش می کشد و نگاه به آن می دوزد.... حالا هم با زندگی چنینم..... می خواهم از هر چه که بوئی از زندگی می دهد بگریزم..... قلم را فراموش کنم ...... واژه را تکه تکه کنم و در زباله دان خاطراتم بی اندازم .....هزار کار خوش در سر دارم ولی از هر سو روی بر می گردانم باز می بینم که در منظرم چیزی نشسته است از جنس همان که از او گریزانم ..... به جدالی دائمی با خود مشغولم ....و کاری سخت تر از این در همه عمر نداشته ام....همین .
دوباره داریوش ...... هوای گیج و مست تابستان .... در این خیابانهای پر یادگاری .... بوی گندم و شقایق ..... آهای مردم دنیا .......در صف انتظار عبور ..... عرق کردن های مکرر .... در این رویارویی بی ابهام ... در این گذرگاه بی انتها ..... با نشئگی بی اغراق .... در هوشیاری و مستی .....باری ... دوباره داریوش .... در قلب وطن ... پرنده پر در خون ...........!