در میان هزار لایه این شهر دلم نفس می خواهد برای زندگی کردن .... اشکی برای ریختن و دلی برای بغض کردن .... ترانه شهیار را هرروز می خوانم ... بالای سرم زدم ... کنار عکس تختی و پدر بزرگ .... بالای طاقچه... کنار سجاده خاک خورده و قرآن ورق نخورده ام ..... چند وقتی است که دیگر نماز نمی خوانم ... از آن روز که مشروب خوردن را ترک کردم و دهان را آب کشیدم ... از آن روز که خواستم ریا نکنم ....... دلم برای حاجی آقای هدایت تنگ شده .... در این روزگار مدیر مدرسه جلال آل احمد هم می چسبد... بخصوص وقتی با تنفر سیگار را در زیر سیگاری پر سیگار رئیس وقت اداره فرهنگ خاموش می کند ... پر از فکر و خیالم .... اینها را برای کسی می نویسم که خوب می داند معتاد به این خطوطم و ترکش نمی توانم بکنم حتی زمانی که نباشم .....
سلام به شما دوست خوبم
وبلاگ بسیار زیبایی دارید ، در صورتیکه صلاح میدانید آدرس زیر را تحت عنوان (جواب سوالات تبیان و آفتاب) درلینک خود قرار دهید . و
با پاسخ به سوالات تبیان اینترنت مجانی و جوایز دیگر هدیه بگیرید ، جواب صحیح سوالات را از وبلاگ زیر در یافت نمائید .
در ضمن برای ورود به سایت تبیان و آفتاب از قسمت پیوندهای روزانه همین وب سایت می توانید استفاده نمائید .
خدا نگه دارتان باشد.
جواب سوالات تبیان و آفتاب
http://nasimekavir.blogfa.com/
دلم نوشت امون بده
اگرچه زشت امون بده
بذار بیام جهنم هم میشه بهشت
امون بده فقط یه بار
این لحظه هم دووم بیار
گناه نمیشه مهلتی به من بدی بزرگوار ...
همین جوری بیکار بودم وبلاگتون رو باز کردم اما نوشته هاتون رو که خوندم خوشم اومد مخصوصا اونی که برای تولدتون بود اخه این روز ها که ذهن خودم قفل کرده و حتی یه چیز درست حسابی هم نمیتونم بنویسم به شدت میلم به خوندن افزایش پیدا کرده!در این شهر پر تلاطم!میدونید من ارامش این شهر رو هم دیدم اما بوی لجن میاد از ارامشش بوی لجن!