دوباره همه چیز از نو ...دویدن و عرق ریختن ...... این صفحه بی جان ...دوباره یاد و خاطرات این چهارچوب خالی از نگاه .... دوباره بغض .... و اشک نریختن ....رفقا ! حالم خیلی خراب است ......... دیروز چند بار چشمانم بارانی شد و دم نزدنم ....... همه چیز این دنیا بی معنا است ... نشئه نارفیقی و خمار رفقاتم ..... سیگار بدست گرفتم... . اسمش را گذاشتم تفریحی ..... ورزش می کنم روزی ۴-۵ ساعت ........ می ترسم از بازگشت آن کیلوهای اضافی ...... میروم ........ خیلی زود تر از ان چیزی که فکرش را بکنم و بکنید ... روزهای آخر در وطن بودن است ........ بدجوری حسش می کنم ..... اینبار که رفتم دیگر بر نمی گردم ....... سردرد گرفتم از دادگاه و حکم ووقصاص و عدالت و برابری ........ من از ترازو بیزارم ... از سام بودنم بیزارم .......... رهایش نمی کنند ......... نمی گذارند پرواز کند در این هستی بی آخرت .... دوباره شروع می کنم به نوشتن ...... اینبار چرک نویسی پیشه می کنم ..... تا پر از خالی شوم از این دنیای پر نکبت ...........!
سلام
شاید زندگی تکرار لحظه هاست...