دلم نمی اید ننویسم ... اینروزها بیشتر به نوشتن احتیاج دارم ... مثل تو به من ... مثل من به تو. .... بقول شهیار قنبری مثل دیوانه به خواب ... مثل گندم به زمین ... مثل شوره زار به آب....
حالم خوب است ... خوابهایی برایم دیدند ... شاید بمانم حالا حالا اینجا اما نمی دانم چرا..... . همه چیز میگذرد ... عادت کردم به گذشتن روزگار ... به زمان و بوهای جدید ... به اخلاق و اخم های پیر مردها و پیر زنها ... حتی به طعم آبجوی ((کورونا)) که زهرمار تر از بقیه است ..........
دلم نمی آید نباشم ..... معتاد شدم به نگاهتان رفقا! نظر بدهید اگر خواندید .........!
سلام
گنگ بود ... یادداشت سلام سینما فوق العاده بود .خیلی لذت بردم .روزنامه نگاری عالیه .خیلی لذت بخشه همین طور نوشتن .
اگه از نوشتن لذت ببری نوشتن هم آسون میشه .... من اینو نگفتم یکی دیگه میگفت !
سام عزیز ما هم نوشته هاتو دوست داریم و بهش عادت کردیم..
هرروز وبلاگت رو میخونم.. اگه نظری نمیدم ولی هستم...
مرسی از بودنت .... که این بودن است که زنده نگه می دارد این جان خسته را ..........
هنوز تو ذهنم همون سامی جونی که می پرستیدمتتتت