تا صبح کنار پنجره تمام خاطرات بارانی خودم را مانند های مانده روی شیشه مرور کردم و گریستم .... بدجوری باران می زد ... سخت و سرد ... وقتی برای اولین بار عاشق شدم ... وقتی دست انداختم و قطره قطره اش را جمع کردم .... سیگاری آتش می زنم ... بهمن مانده و خشک در این هوای لطیف و پائیزی .... سردم شد .... می چسبد ... با هر پک عمیق اگر کفر نباشد خدارا می بینم ... در برابرم است و هه چیز رابه یادم می آورد ... من پر از گناهم ..... نگران و عرق کرده ... روان می شوم بسوی باران ... زیر باران ... یا هر قطره اش .. پاک می کنم روح را ... عشق را ... زندگی را ......!
سلام
خیلی خوب می نویسی
نوع نگارشت قشنگه
فقط به قول معروف اشتباهات چاپی شو برطرف کن
سلام
خیلی خوب می نویسی
نوع نگارشت قشنگه
فقط به قول معروف اشتباهات چاپی شو برطرف کن