این غروب اول در این خاک تنهایی است ... هنوز گیچ و منگم و هیچ چیز ازم نپرسید و نخواهید که بگویم ... فعلا با چشمان درشت می نگرم پیرامونم را نه دوستی و نه یاری ... سخت است تنهایی .... رفقای اینجا تمام سوغاتی هایی است که از وطن آوردم .. این پنجره خالی و این خطوط و نگاه گرم شما ...........راستی برای چیدن ستاره باید بغض چند شب را شکست ؟!
( نظر بدهید ... زنده ام به این نظرات ... می فهمم هستید و می خوانید این دلتنگنامه ها را )
سلام. نمی دونم چی بگم. وقتی ۷ سال پیش حنیف بهترین دوست من هم بی بهانه از مرزهای تعریف شده وطن خارج شد من هم که اینجا مونده بودم تنها شدم. پس به فکر اونایی هم باش که اینجا تو گل گیر کردن.
به منم سر بزن. خوشحال می شم
اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه نفس منو بگیر.برای یکی شدن اگه مرگ من بسه نفس منو بگیر
سخت بود لحظه دل کندن !! سخت بود ! آن زمانها بو د که تنها آرزویم سنگ بودن بود !
گفتی حضور فیزیکی مهم نیست...
مهم دل هاست که باید باهم باشن...
ولی با هم بودن دلها هیچ وقت نمی تونه جای خالی آدمها رو پر کنه ...
ممنون از محبتت. میای بلینکیم همدیگرو؟