دیشب خلاصه شد به درد و دل با یک رفیق همیشه که بیمار بوده و من بی خبر .... استاد دیروز و رفیق امروز .... در این روزهای سرد و تنهاییی حضور کلامش بدجوری چسبید .... علیرضا امیر قاسمی برای من حکم روزهای خوش در طپش بودن را دارد ..... خاطرات سه سال شبانه روز کارکردن و یاد گرفتن ... روزهای عاشقیت .....ساعات بی خیالی ......علیرضا را دوست می دارم ... بخاطر تمام خوبیهایی که در حق من کرده بود .... دیروز گفتم : قلبت حالا حالا ها باید بتپد که ما نیاز به آن تپش این طپش داریم ......
سلام
شبتون به خیر ... چقده طپش تپش کردی .... امیدوارم بیماریش زود تر خوب شه ..من وقتی به یه دوست قدیمی میرسم چیزی جز خوشی یادم نمیاد خیلی احساس خوبیه .....