کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

باران ....خستگی و پدرم

((این عکس بابایی منه زین الدین  علامه تصویربردار ۳۵  ساله تلویزیون  ومهران مدیری رفیق همیشه من و پدرم .... تنها عکسی بود که دم دست داشتم .... امروز هرشب میهمان خانه های شماست با چهارخونه سروش صحت ....من که نمی بینم ولی می دانم که حالی می کنید با آن ))

آخر هفته شروع شد ..... تعطیلات طولانی اش ... بعد از هفت روز دوندگی و به جایی نرسیدن ..... دیروز یکهو سر زدم به پنجره دوستی که مدتها پیش بازهم برای آنها نوشته بودم .... شب نوشته های یک پدر برای فرزند به بار ننشسته اش ..... دیروز نوشته بود (( یک بابایی مهروبون برای بچه اش چیکار باید بکنه ؟)) آتش زد به دلم .... برایش کلی روده درازی کردم .... می خواهم برای شما هم بگذارم تا بخوانیدش و مثل من شاید چشمی تر کنید که این دل سوخته است در زیر این باران .....

 

بدجوری دلم رو لرزوندی بابایی مهربون ....دلم یکهو تنگ شد برای دستهای گرم و مطمئن بابایی خودم .... همیشه بابایی من گرفتار بود .... این حافظه یاری ام نمی کند از بیرون رفتنها با بابایی ......اما عاشقش بودم و هستم .... حضورش کافی بود .... حتی بعد از این همه قد کشیدن و بیست چند بهار دیدن .....و حتی امروز که غربت نشین روزگارم و دور از بابایی .... ولی همچنان حضورش گرم می کند وجودم را و حس آرامش می دهد به تن غربت زده ام  صدای خسته از روزگارش ........بابایی مهربون هیچوقت گلکش و تنها نمیذاره .... نه پارک ارم ... نه پارک شاهنشاهی ... نه هیچ الاکلنگی دلنشین تر از آغوش بابایی نیست ...
 
بازهم سر بزنید به وب سایت گلگ و دست نوشته های بابایی مهربونش :
 
نظرات 4 + ارسال نظر
نهال شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ب.ظ

سلام
اسم باباییتو زیاد شنیدم... ..تو تیتراژها ....بابایی سر شلوغی داری....خوشحالم که دوستش داری
اما من بابامو دوست ندارم ...حضورش گرمم نمیکنه ... بهم آرامش نمیده ...عاشقش نیستم .....حتی فرق صدای خسته و غیر خسته شم نمیدونم .....

رفیق ندیده و همیشه من .....بابایی یک واژه جدانشدنی است ..... بقول آل احمد بچه سنگ قبر پدرشه..... پس عاشقش باش و بمان که می دانم هستی و خواهی بود .....

رضا یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:56 ق.ظ http://hoof.blogsky.com

سلام غزیزم
می تونم بپرسم شما منو از کجا می شناسین؟ اینقدر می شناسین که بدون اینکه من شما رو لینک کنم شما بهم لطف می کنین و آدرس لینک منو تو وبلاگ قشنگتون می ذارین.به هر حال ازتون ممنونم و خوشحالم از اینکه اینقدر آدم با محبتی هستین .

مهم نشناختن نیست .... مهم همدل بودنه رفیق ..... زندگی را دوست بدار .....

الناز دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ب.ظ

هیچ معلومه کجایی ... !!!
اصلا هیچ معلومه من کجا م !!!!

می بینی ... یادته بهت چی می گفتم ...
دیدی...

من نیستم .....یعنی در عین بودن حضور ندارم ....دیگه هیچی نپرس .....به اندازه نبودن تو حرف دارم ....

بابایی شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:19 ب.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام... نمی دونم چی بگم... نشد که بیام تو وبلاگت و احساست رو حس نکنم... نمی دونم چه شکلی هستی، نمی دونم می بینمت یا نه... اما خیلی با احساسی... موج عشق رو از وبلاگت میبینم... موج یه تنهایی خالص و ناب... خیلی برام جالبه... فکر نمی کردم که این کلمات رو بنویسم... عکس بابایی شما رو دیدم.... با اجازه ات میخوام بگذارم تو وبلاگم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد