((این عکس بابایی منه زین الدین علامه تصویربردار ۳۵ ساله تلویزیون ومهران مدیری رفیق همیشه من و پدرم .... تنها عکسی بود که دم دست داشتم .... امروز هرشب میهمان خانه های شماست با چهارخونه سروش صحت ....من که نمی بینم ولی می دانم که حالی می کنید با آن ))
آخر هفته شروع شد ..... تعطیلات طولانی اش ... بعد از هفت روز دوندگی و به جایی نرسیدن ..... دیروز یکهو سر زدم به پنجره دوستی که مدتها پیش بازهم برای آنها نوشته بودم .... شب نوشته های یک پدر برای فرزند به بار ننشسته اش ..... دیروز نوشته بود (( یک بابایی مهروبون برای بچه اش چیکار باید بکنه ؟)) آتش زد به دلم .... برایش کلی روده درازی کردم .... می خواهم برای شما هم بگذارم تا بخوانیدش و مثل من شاید چشمی تر کنید که این دل سوخته است در زیر این باران .....
سلام
اسم باباییتو زیاد شنیدم... ..تو تیتراژها ....بابایی سر شلوغی داری....خوشحالم که دوستش داری
اما من بابامو دوست ندارم ...حضورش گرمم نمیکنه ... بهم آرامش نمیده ...عاشقش نیستم .....حتی فرق صدای خسته و غیر خسته شم نمیدونم .....
رفیق ندیده و همیشه من .....بابایی یک واژه جدانشدنی است ..... بقول آل احمد بچه سنگ قبر پدرشه..... پس عاشقش باش و بمان که می دانم هستی و خواهی بود .....
سلام غزیزم
می تونم بپرسم شما منو از کجا می شناسین؟ اینقدر می شناسین که بدون اینکه من شما رو لینک کنم شما بهم لطف می کنین و آدرس لینک منو تو وبلاگ قشنگتون می ذارین.به هر حال ازتون ممنونم و خوشحالم از اینکه اینقدر آدم با محبتی هستین .
مهم نشناختن نیست .... مهم همدل بودنه رفیق ..... زندگی را دوست بدار .....
هیچ معلومه کجایی ... !!!
اصلا هیچ معلومه من کجا م !!!!
می بینی ... یادته بهت چی می گفتم ...
دیدی...
من نیستم .....یعنی در عین بودن حضور ندارم ....دیگه هیچی نپرس .....به اندازه نبودن تو حرف دارم ....
سلام... نمی دونم چی بگم... نشد که بیام تو وبلاگت و احساست رو حس نکنم... نمی دونم چه شکلی هستی، نمی دونم می بینمت یا نه... اما خیلی با احساسی... موج عشق رو از وبلاگت میبینم... موج یه تنهایی خالص و ناب... خیلی برام جالبه... فکر نمی کردم که این کلمات رو بنویسم... عکس بابایی شما رو دیدم.... با اجازه ات میخوام بگذارم تو وبلاگم.