عجب روزی بود امروز …. از دیشب شروع شد …. از این آهنگ احسان خواجه امیری …. از این شعر ….. وقتی تا صبح گریستم و حضورش را طلب کردم …. وقتی هرچه شماره اش را گرفتم و جوابم را نداد …. تا این که در این بامداد سرد پیدایش کردم …. تر و تازه بود …. عروسک عشقم را می گویم …. همانی که بهانه تولد این پنجره شد ….. بهانه تمام خوبیها شد ….. بهانه سلامتی این موجود تمام افسرده شد ….او همه چیز شد تا من بمانم و نماندم …..نمی دانید چه حس و حالی بود …. لحظه لحظه اش را بر دیوار قلب خسته ام حکاکی می کنم ….. چه اشکی ریختم ….. حالا خوب می دانم دیگر بودنش کنارم غیر ممکن است ….. دوستش دارم …. هنوز هم بعد از گذشتن این همه ساعت و روز……….چرا همه چیز اینقدر زود دیر می شود ؟!
پی نوشت : دیروز در سایت۹ ماه و ۹ روزاز من نوشتند …..زنده شدم ….. بعد از مدتها یکی بخاطر من کاری کرد …. این برایم یک دنیا مهم بود ….. تمام روزم از بامداد تا الان خوشمزه شد …. خدا نگهدارتان باشد که زنده کردید مرا ….!
بازهم باران آمد اینبار سخت تر از همیشه و مرور این دیالوگ که عجیب دوستش دارم:
((همه میگن لطافت بارون …. من می گم عشق بازی آسمون …. امشب خدا هم داره با بنده هاش عشق بازی می کنه…))
سلام دوست من
وبلاگ قشنگی داری
اگه هر چیزی از هر کجا می خوای به من سر بزن
اگر هم با تبادل لینک موافقی تو نظرات خبرم کن
ممنون
سلام
خدای من گاهی اوقات عجیب نامهربانی می کند ولی یادم می افتد به این شعر:
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی
خدای من خدای من است. همانجوری که خودم دوستش داشتم ساختمش.
خدای تو هم همراه شما هست. خوب نگاه کن.
خوشحال شدم از آشنایی با شما.
همان سوال تکراری
تبادل لینک؟؟
آری یا نه
سلام سام عزیز...
من آپم یه سر بهم بزن.
باید در اولین فرصت راجع بهش توضیح بدی ... !!!!