کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

تا انتهای مردن

درد کهنه ۹۶ ساعت پیش به سراغم آمد و مرا راهی بیمارستان کرد تا در لای هزار لای آن دیوارهای سفید انتظار زندگی را بکشم ...بی هوش و بی جان ....این ثانیه ها می خواهد چه چیزی را به این جان خسته بفهمانند که خود از آن بی خبرم .......می دانم ارزش بی ارزش این دنیا را .... حالا بازگشتم از پیش خدا .....حالش خوب بود ....گله کرد و گریه کردم ...از دست من به فغان بود ...... بخاطر همین جانم را نگرفت ..... حالا این نفس به سختی بالا و پائین می رود به امید فردا ....مادرم می آید تا چند روز دیگر .....پسرم را هم می آورد ...آن موجود پشمالوی دوست داشتنی را ....که احتیاج دارم به حضورش .....تا اطلاع ثانوی هستم ....پس دعا کنید برای بیدار ماندنم....

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:10 ق.ظ http://mariamaria.blogsky.com

سلام.
چی بگم وقتی شما می گی. همه اینها را برای من لازم است. هیچی نمی تونم گم. و باید مثل همیشه که کم می آرم باید بگم.
نمی دونم.

بابایی پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:24 ق.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام... خدا بد نده ،‌ چی شدی؟؟؟ الان بهتری، گلک هم برات سلام داره ، درباره پسرت ننوشته بودی، ناقلا.... بیشتر بنویس.

ساینا پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ق.ظ http://chakavaketanha.blogsky.com

سلام
همیشه یاد گرفتم در حق دوستی که نمی توانم براش کاری انجام بدم فقط دعا کنم ...
پس دعا میکنم :
برای خوب بودن ات ...
برای سلامت بودن ات...
برای شاد بودن ات...

...و برای راحت مردنم ...این بهترین آرزوست ..... من متنفرم از آمپول و قرص و آزمایش.....پس دعا کن...!بی عذاب مردن نعمت است

فرزاد پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام سام عزیز
دعا میکنیم....
من آپم و منتظر حضور تو عزیز

نهال پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com


سلام

خدایا این مریضی چی از جون دوست من میخواد؟؟ نه بگو دیگه خدا؟!؟!؟
این سلامتی بزرگترین نعمته دوست من .... امیدواریم که زود زود زود از سلامتی و شادابی که داری بنویسی؟من هم دعا میکنم ...
دیگه چی میخوای؟؟ مامان که باشه سلامتی هم میاد ...پسر؟؟خیلی گنگ بودا ...

جونشو می خواد نهال عزیز ...رفیق ندیده و همیشه.... این از اون مریضی هاست که باید باهاش زندگی کنی .....فقط دعا کن حوصله ام رو سر نبره ..... من یک پسر کوچولوی خوشگله چشم آبی دارم که الان دوسالشه ....پشمالوی پا کوتاه ......این حاصل یک آروزی دست نیافتنی است ...خوشم به همین ...باور کن ...

الناز پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:13 ب.ظ

اوهوووووووووووووووووووییی...
کجاااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بودی حالا ....
ببین باز 2 روز ولت کردماااا !!!
چی شدییییی؟؟؟؟؟؟؟؟
وقاحت برت موستولی شده ها !!!!
برام offline بزار و توضیح کامل بده ... سریع !!!!

مامانت کی میان ؟؟
چیزی نمی خوای ؟؟؟
میشه بگین که یک سیم کارت بگیرن براتون بیارن لطفا (عصبانی!!!)
هه هه هه هه ... پسرم هم میاد ؟؟؟ آخ جوووون ...
یادته یارو پیر مرد می گفت شبا پیش خودتون می خوابه .... ؟؟؟
:)):)):)):)):)):)).....
منتظر جوابم ... سریع لطفا.....

زنده ام....وقاحت برای یک دقیقست...تو خوبی عزیزم....کجایی ...نیستی.....مامان هم آخر هفته ... فقط یک مشت دعا .....همه چیز زود میگذره .....من هیچ چیز رو یادم نمیره ...این طبیعت خاطره پرستی منه .... تو این روزها با اونها این سرما رو تحمل می کنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد