کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

همه عمر دیر رسیدیم.....

 برای معمار سینمای ایرانی در دهمین سال نبودنش در این باغچه خزان زده....!

 (آن روزها رفتند ...آن روزهای سالم و سرشار .....)

 ( در آخرین روزهای بودن ...در وسوسه تختی و عاشقیتهای بی وصفش...برایش فاتحه ای بفرستید که جان من است این ....)

به یاد مى آورم سال هاى رفته را در خیابان لاله زار که پر از سینما بود و نئون هاى تازه آمده و صداى موسیقى که پخش خیابان بود، به باران هاى ریز که کف خیابان را براق مى کرد و چراغ هاى سبز و سرخ نئون را پس مى داد، مى آمد. دو سینما روبه روى هم بود. سینماایران که سال ها فیلم هاى موزیکال کمپانى مترو را نمایش مى داد و سینما رکس که فیلم هاى وسترن، وحشت آور و گانگسترى نمایش مى داد.
این دو سینما سال هاى خوبى با هم زندگى کردند. دلتنگ هم مى شدند و نیمه هاى شب به دیدن هم مى رفتند. بوفه ها پر بود از مسقطى و دوغ عرب و لیموناد که از هم پذیرایى مى کردند.
تا کیمیایی فیلم قیصر و رضا موتورى را در سینما رکس ساخت و تو آمدى و موزیکال ها را در سینماى ایران ساختى: حسن کچل، بابا شمل و...
تو و کیمیایی هر شب در لاله زار تنها مى شدید. مى آمدید سراغ هم و دلتنگى مى کردید. اول سینما رکس سقفش ریخت. بعد از یک هفته دوام سینماایران در شکسته شد.
پنجره ها بسته و آپارات ها خاموش شد. روى صندلى ها سقف ریخته شده، گل شد. باران به سالن و صندلى مى ریخت. سینماى موزیکال، شریف و کودکانه، رفت بهشت زهرا، قطعه هنرمندان. اما مردم ول کن نبودند. نگذاشتند خیابانى خلوت بماند. دور تو بودند و گریستند.
سینما متروپل پر بود از فیلم هاى بزرگ و زیبا، نمى دانم چرا این سینما مال داریوش مهرجویى بود. حساس و خوش دان، صبور و تنها که پر از دانسته هاى زیبا بود. با فیلم گاو آمده بود. سینما متروپل داشت فیلم پستچى را مى ساخت. متروپل و رکس بسیار براى موزیکال هاى سینماایران گریستند. آنجا که خوابیدى، همسایه ها آمدند. جلال مقدم. بهرام رى پور. فردین و روبیک منصورى... و هى آمدند.
آمدند تا لاله زار دوباره در خاک بوى لاله گرفت.
على عزیز، من مانده ام تنها در خیابان لاله زار و سینما متروپل که هنوز فیلم خوب دارد.
روزى آپاراتها فیلم هاى پرشورى نشان مى دادند. چه خوب شد على که ندیدى چطور لاله زار تعطیل شد.اما هنوز از سینماى متروپل صداى سنتور داریوش مى آید. من هنوز در متروکه هاى سالن انتظار چشم به برنامه آینده تو دارم ........!
هم اکنون در جلو سینماى موزیکال شکلات و ساندویچ مى فروشند. بوفه چى تو مانده است تا اطعام کند.
على عزیز، تو گفتى فردین بخواند: خواند. ملک مطیعى بخواند: خواند. سینماى تو مى رقصید و مى خواند، اما اندوه را فراموش نمى کرد.
همه رفته اند..... من مانده ام و این همه باران زمستانى که از سقف بر صندلى ها مى بارد. صداى سنتور داریوش از متروپل مى آید. دلم براى کنارت بودن تنگ است.

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:30 ب.ظ

چقدر زیبا برای منی که هرگز چنین روزای زیبایی رو ندیدم همه ی اونهمه پاکی و سادگی رو توصیف کردین.
سپاس

اشکان پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:03 ب.ظ http://rassa.persianblog.ir

روز به روز عشق من سنگینتر و دوریت سهمگین !!!

نهال جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ق.ظ

چه خاطراتی ....
میخواستم بیام گله کنم چرا سینما رو فراموش کردی اما مثل اینکه فهمیده بودی...

مریم شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:59 ق.ظ http://mariamaria.blogsky.com

سلام.
با این خاطرات آشنا نبودم ولی خوشحال شدم آشنا شدم.
من هر چقدر در مورد کار دنیا حساب کتاب می کنم باز احساس می کنم یه جای کار می لنگه. بدجوری.
خسته شدم از بس فکر کردم و به هیچ نتیجه ایی نرسیدم.
چرخ روزگاری لنگی دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد