یلدا را سپری کردم در این غربت سرد و تها ....بی انار و بی یار .....غیر از حافظ چاپ ۱۳۲۶ .... حافظی دارم که هدیه یلدای اوست .....سال پیش در آن تنهایی مطلق به سراغم آمد ....برگ اول را پاره کرده بود .... هنوز جایش در نگاهم است ......وقتی بازش می کنی در ابتدا می بینی (( دوستت دارم ...مریم ...شب یلدا ...سال ۱۳۸۵ .....)) یادت هست ؟! من رنگ لباست را هم به یاد دارم ..... رنگ شلوارت ... دیروز تا صبح به یاد کسی بودم که به پایم ایستاد و من وفا نکردم ..... کسی که هنوز هم از معدود آدمهایی است که دوستش دارم ....به همان اندازه ...امروز هزار بار خواستم بگویم برگرد ...اما نتوانستم ..... من همچنان چشم به افق دارم که روشن است و امیدوار به طلوع آفتاب.......چند تایی فال گرفتم با حافظش ...آنهایی که بد آمد را گذاشتم به حساب نفرینهاش ...آنهایی که خوب امد را گذاشتم به حساب لطفش.... اما زمانی که (( یوسف گمگشته )) آمد تا خود صبح گریستم.....
اما شبی بود این یلدای تاریخی .....برای همه شما فال گرفتم ...برای النازم ....نهالم....گلکم....پدر و مادر عزیزش... اشکان رفیق همیشه و قدیمی ام ....برای ساینا ...شیرین.... و تمام یاران خط خطی که می آیند و می خوانند و فاتحه ای بر این مزار می فرستند ...خدا حفظتان کند ....ندیده عطر حضورتان را حس می کنم ....و وضو می گیرم با اشک چشمانتان......
جات خالی منم دل سیر گریستم در تنهاییم !!! در بی کسیم برادر!!!
نمی دونی چه حالی شدم وقتی ...خیلی غمگین بود .... تا صبح ؟!نمیدونم چی بنویسم ....خطهای آخر پاراگراف اول خیلی تحت تاثیر قرارم داد ....
برای فال هم خیلی خیلی مرسی .....
منم خیلی یادت کردم یاد اولین روزی که اومدم پیشت با یه دنیا رودرباسی صفحه اول رو دم در پاره کردم تو لابی برات یه شعر نوشته بودم ولی برای اون شب و اون روز و اون زمان فاییده نداشت شعرش این بود
لحظات را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم افسوس خوشبختی همان لحظاتی بود که گذر اندیم.....
اون روز این اصلاْ معنی نداشت ولی الان
نمی دونم
((((((دلم برات تنگ شده))))))
سلام...
واقعا نمیدونم باید چی بگم
خیلی غمگین نوشته بودی...
روم تاثیر گذاشت...
یلدات مبارک...
نظر شما در مورد آخرین نوشته من چیه؟