( ایستاده از راست : شاهرخ نادری رئیس رادیو دریا ....داریوش ....نشسته از راست : منوچهر نوذری ....گوگوش و حمیرا .....روزهای خوش دیروز ...در ساختمان رادیو ایران ....میدان ارگ ...که حالا خاطره ایی است و شاید مبدا تشیع جنازه یاران رفته .....)
بوی کاغذ ....بوی خاک ....بوی یک مشت نوشته کهنه و بی ارزش .....که یکروز مثل تو ارزش داشتند ....در لابلای هزار لای این دست نوشته های بی سرانجام که اشکی بودند در روزگار خود .....و حالا جای اشکی در خاطره یک ملت هستند .....مطلبی پیدا کردم از دل سالیان نچندان دور ......برای گوگوش نوشته بودم که در مجله طپش چاپ شد .... برای شاه ماهی موسیقی خسته ایران زمین ..... این مقدمه آن مطلب طولانی است ....
می گذارم که خود بسیار دوستش دارم ......
یکی بود یکی نبود .... بجز صدا هیچی نبود ...صدا .....صدای مخملی ...نه یک صدای بدلی ...به رنگ ناب خاطره .... دو ماهی و دوپنجره ..... یک پل بروی روی گل ...همبازی یک قل دو قل...صدا صدای قدغن .... فریاد جادویی زن .... نور عزیز شب شکن ...هق هق سرزمین من ....صحنه ما غزل پوش .... صدا صدای گوگوش ....
خیلی قشنگ بود ...
از دیشب تا حالا خیلی به حرفات فکر کردم ... هنوزم فکر میکنم ... تصمیم گرفتم یه جور دیگه نگاه کنم ... امیدوارم که موفق بشم ...
ممنونم دوست خوبم ...
شعر گفتی ....قافیه ها ت خاطره بودن ...حس قشنگی بود ،شعرت..
چقدر زیبا می نویسی ... هیچی ندارم بگم.
حضور ....
سلام
نوشته هاتونو دوست دارم
همیشه میام میخونم.
با آرزوی موفقیت.
سلام رفیق. میدونی چند وقت بود بهت سر نزده بودم.
چقدر دلم واست تنگیده بود.
جالب بود
با تو من بهارم
بی تو شوره زارم
وقتی هستی خوبم
وقتی نیستیبی تو یه قاب شکسته رو دیوارم