درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری
درباره من
به شهادت شناسنامه ... در خرما پزان مرداد به دنیا آمدم و خواسته و ناخواسته آواره این زندگی شدیم .... ۱۴-۱۳سال بیشتر نداشتم که مهر روزنامه نگاری خورد تخت سینه ام و نوشتن شد حرفه ام .... و حالا سخت ترین کار دنیا نوشتن است ... آنهم عاشقانه نوشتن ....چاپ بیش از ۱۰۰۰ مقاله در روزنامه های وطن ..... کار کردن در تلویزیون ایران ....و تلویزیون طپش که این آخری را برای همیشه در کارنامه پر فراز نشیب زندگی ام می گذارم که دوستش دارم و به آن افتخار می کنم ...... تنهایم و این تنهایی را دوست می دارم.....و تنها دلخوشی ام این خطوط است و رسیدن به نوشته هایی که قرار هستند متولد شوند در فرداهای روشن ...در آزادی مملکتم ....ایرانم ...
ادامه...
اسمش را الناز گذاشتم ..... دوست دارم این نام را .... حالا فقط این ثانیه هاهستند که مرا از درون خودم بیرون می کشند .... چند روز دیگر می روم تا حسش کنم .... این آرزوی همیشه بود .... دختر داشتن ... بابایی شنیدن .... برای آن مردن و زنده شدن .... الناز علامه حالا ثبت می شود در ثبت احوالی در بیرون خانه پدری .... یک دست لباس صورتی .... برای یک دل سیر گریستن .... دختر دار شدم .... باور می کنید ؟
سام علامه
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 07:39 ب.ظ
ای کاش کلمه ای برای بیرون ریختن حسم پیدا می کردم تا خودمو خالی کنم ...
سلام
تبریک
میگم
قدم دختر بابا مبارک
باشه
سلام مبارک باشه... همه اونایی که دختر دارن میگن دختر خیلی عزیزه
سلام... حالا ما هم یه سام داریم... :)) ... مبارک باشه دخترت.
سلام اسمش خیلی زیباست...عکسش رو نمیزارین؟
سلام
خدا حفظش کنه
خداکنه همیشه سالم باشه
موفق باشید
سلام خسته نباشی آخه تکلیف من که دوست دارم برنامه هاتو ببینم چیه ؟ متاسفانه وقتش مناسب نیست ازیک طرف ۲شب شنبه ازطرف دیگه ۲بعدازظهریکشنبه واسه منی که ۷تا۴ سرکارم اصلا مناسب نیست تروخدا به جان کوچولوی نازت یه کاری کن مرسی ازت