درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری
درباره من
به شهادت شناسنامه ... در خرما پزان مرداد به دنیا آمدم و خواسته و ناخواسته آواره این زندگی شدیم .... ۱۴-۱۳سال بیشتر نداشتم که مهر روزنامه نگاری خورد تخت سینه ام و نوشتن شد حرفه ام .... و حالا سخت ترین کار دنیا نوشتن است ... آنهم عاشقانه نوشتن ....چاپ بیش از ۱۰۰۰ مقاله در روزنامه های وطن ..... کار کردن در تلویزیون ایران ....و تلویزیون طپش که این آخری را برای همیشه در کارنامه پر فراز نشیب زندگی ام می گذارم که دوستش دارم و به آن افتخار می کنم ...... تنهایم و این تنهایی را دوست می دارم.....و تنها دلخوشی ام این خطوط است و رسیدن به نوشته هایی که قرار هستند متولد شوند در فرداهای روشن ...در آزادی مملکتم ....ایرانم ...
ادامه...
فکرش رو بکن ....ساعت شش عصر ...تشنه و خسته از این ماه خدا .... وقتی اذان عشق خوانده می شود .... باد خنکی پرتاب می شود به سمت صورتت ...خنک می شوم... افطار می کنی .... عاشق می شویم .....
سام علامه
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 ساعت 03:32 ب.ظ
جای قلم توانای شما در حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها خالی ست...
سلام ...
عاشق باش..!
من دوست ندارم...
منم خیلی وقته نخوردم !دلم خواست ..چه عکسیه !
من چرا این خنکیا حس نمیکنم ؟
تولدمه!
کادو نمی خوام..حضورت برام بهترین هدیه هست..![گل]
تو می میری یه زنگ بزنی .. نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
ج.....
سلام سام ...
نمیایی گرد و خاک اینجا رو بگیری ؟؟دعوتت کردم به یه بازی ...
یه بازی که خیلی به نظرم جالبه ...همه دعوتن ...
اگه شرکت کنی خوشحال میشم ...
بیاو ببین ...
سلام ... آپ کن آقای پدر .... از نی نی خبر بده.
سلام آقای پدر ..
خوبی؟
النازت چطوره ؟
خیلی بی خبر شدیا جدیدا ...