اینقدر خوشحالم که نمی دانید ... وصف ناپذیر است ..........بهمن ماه به ایران می آیم..... برای دیدن فیلمهای جشنواره .... در میان سرما و برف و باران.... پیچیده در کلاه و شال .... با یک کوه هیجان و اضطراب .... .......... دوباره وطن ..... سرود عشق و آزادی ........ برای دیدارش ثانیه های را می شمارم .......... تا در آغوشش بگیرم .... یک دل سیر بر دامنش بگریم ......و تمام غصه های غربت را با آن قسمت کنم ........می آیم زود تر از آن چیزی که فکرش را می کنید ....!
kojaaaaaaaaaaaaa ??????!!!!!!!
سلام نوشته های شما خیلی قشنگه یه جورایی آدم روتکون می ده جنبش وحرکت را توشون احساس می کنی.
اگر بیایی بیایی بیایی
تمام پنجره ها را میبندم
وچشم همه آدمها را کور میکنم
تا عطرت اینجا بماندوهیچ کس جز من تو را نبینداگر بخواهی بخواهی بخواهی
ستاره ها را از آسمان برایت می چینم
تا تو هرگز بهانه سپیده صبح و رفتن نداشته باشی
اگر بمانی بمانی بمانی.
امیدوارم بیاییی..راستی دخترت عکسی ازش نمیزاری؟
آخی..چه قده خوشحالم..خوشحال تر از خوشحال..!
حالت را می فهمم..دوری از خانه ی پدری سخت است..و توصیف این حال درونی سخت تر از همه چیز..
امیدوارم زودتر بیایی و پاک کنی این همه دلتنگی را...