بازهم در گیر و دار این همه کاغذ و یادداشت و کار.....و گم شدن...... تا چند روز نبودم .....حتی در یلدای خوشرنگ مملکتم که حسرت قرمزی دانه هایش در کوچه پس کوچه های ذهن کودکانه ام باقی مانده و بس ..... در این یلدای غربت زده بازهم همه بودند ... من و قاب عکس کهنه تختی و حافظی که هدیه عروسک عشقم بود .... پر از وسوسه های عاشقانه ...سرشار از لحظه های خوشرنگ دیروز ..... اینروزهای هم حافط هست ... هم من .... هم عروسک عشق..... گویی ....من و این همه خوشبختی محاله ........
اینقدر حالم خوش است که غصه بازی نمی کنم با این خطوط.... عشق و شور و زندگی .... حالا فقط باید دستانم را دراز کنم و تمام ستاره های خوشبختی را یکی یکی بچینم از آسمان .... عروسک عشقم پاک و خوش رنگ و ناب به زندگی ام بازگشته ... دوباره فصل عشق بازی ... دوباره زندگی .... این خود حال است ... خود خوشبختی ..... به یاد تمام لحظه های خوش رنگ دیروز برای فردای تاابد آفتابی....
تاحالا اینقدر دلتون تنگ شده که از روی اینهمه دلتنگی دلتون به حال خودتون بسوزه و های های برای دلتون گریه کنید ؟!
اینقدر خوشحالم که نمی دانید ... وصف ناپذیر است ..........بهمن ماه به ایران می آیم..... برای دیدن فیلمهای جشنواره .... در میان سرما و برف و باران.... پیچیده در کلاه و شال .... با یک کوه هیجان و اضطراب .... .......... دوباره وطن ..... سرود عشق و آزادی ........ برای دیدارش ثانیه های را می شمارم .......... تا در آغوشش بگیرم .... یک دل سیر بر دامنش بگریم ......و تمام غصه های غربت را با آن قسمت کنم ........می آیم زود تر از آن چیزی که فکرش را می کنید ....!
دلم تنگ شد ... به اندازه تمام قطراتی که امروز شهرم را خیس کرد و من غایب بودم در این عشق بازی آسمان .... من غایب بودم دراین پائیز ..... من اشک ریختم از این کوچ اجباری .... دلم خواست قدم بزنم تمام این لحظه های خوشی را ... بازهم غایب بودم ..... دلم آزادی می خواهد .... تا بتوانم یکبار دیگر در هوای وطن .... کنار سفره خانه پدری تمام روزهای تلخ غربت را مرور کنم و اشک نقاشی کنم .... من دلم باران می خواهد .... بابا می خواهد ..... ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا..........!
چند وقت پش که رضا رشید پور را دیدم این اولین جمله ایی بود که به او گفتم : من عاشق آغازم .... عاشق شروع کردن اتفاقی تازه ام .... هیجانی وصف ناشنی دارم از ساخت دوبرنامه دیگر در طپش .... تصاویری که مدتها بود دنبالشان بودم ... همانند دیوانه ها هرروز خودم راگرفتار تر می کنم در این روزگار .... آغازشان می کنم و بدون خداحافظی رهایشان می کنم و می روم پی کار خودم .........این اخلاق من است .... دوست دارم جایی درختی بکارم ........ رهایش کنم ....تا روزی زیر سایه اش آبی زلال بنوشم و حالی کنم از سر عشق .........بزودی به علاوه برنامه سینمایی کات می توانید برنامه over time و underground را هم از طپش ببینید..............
سلامی دوباره به آفتاب ........از پس هزار لایه خاک گرفتگی این پنجره .... از میان یک دنیا گرفتاری .... با بهانه های دوست داشتنی .....با غصه خوردن های مکرر ..... هستم ....سفت و سخت مشغول زندگی ..کار کردن ......و کار کردن........دلم تنگ شده بود .......برای این خطوط بی سقف ........ برای آن نگاهای بی نگاه که می خواندند غم نامه های مرا .......هستم و زود به زود باز می گردم........ . این پیش درآمدی است برای آغاز یک ترانه عاشقانه ........
( میدونید چند وقته آبدوخیار نخوردم؟ )
فکرش رو بکن ....ساعت شش عصر ...تشنه و خسته از این ماه خدا .... وقتی اذان عشق خوانده می شود .... باد خنکی پرتاب می شود به سمت صورتت ...خنک می شوم... افطار می کنی .... عاشق می شویم .....
خبری با چندین روز تاخیر ....
وقتی در گیرو دار گرفتاری های روزگار بودم .... بازهم این تلفن لعنتی زنگ زد و دنیا را روی سرم آوار کرد .....بچه ام بدنیا آمد ... النازم .... تنها کسی که در این دنیا مال خود خود منه ..... حالا این بابای کوچولو قرار است زندگی یک آدم دیگر را هم بسازه ... با یک دنیا گرفتاری و تنهایی ....وقتی در برابر آینه می ایستم ... باور می کنم نه آن شادابی دیروز هست و نه آن حس دوباره ساختن .... خسته تر از آنم که دوباره بپرم .....این آسمان دیگر مال من نیست .... غریبم ... تنهایم .... الان ۱۰ روز است که تماس با خانه پدری را قطع کردم .... دلم برایشان تنگ شده .... اما خسته شدم از این دلتنگی های یک طرفه .......
دیروز وقتی صدای نفسهای النازم را می شنیدم به مادرش گفتم : برو در گوشش بگو .... اگر تو این دنیا یک مرد عاشقش باشه اون هم منم ........!