در این شبِ بیماه و گل
ستارهساز صحنه شو
رخت غزلکش پاره کن
در شعرِ من برهنه شو
تو بهترینِ صحنه شو
برهنه شو/ baby /برهنه شو
موی تو آرامش آب
بوی تو عطر صد کتاب
بوسهی جادویی تو
کشف دوبارهی شراب
تو بهترینِ صحنه شو
برهنه شو/ baby /برهنه شو
ناخن سرخ دست تو
باغچهی تب کردهی من
کفش تو ساز کولیان
شال تو جای گمشدن
چشم تو جای امن شب
به وقت گرگمبههوا
سینهی پر قصهی تو
صدای معدن طلا
تو بهترینِ صحنه شو
برهنه شو/ baby /برهنه شو
حرف تو گیلاس درشت
ناز تو ابریشم چین
اسم تو یاد گل یاس
بغض تو لرزش زمین
تو بهترینِ صحنه شو
برهنه شو/ baby /برهنه شو
[ترانهی برهنهگی/ شهیار قنبری/ آلبوم برهنهگی] [بشنوید]
امروز مال من است ........ مال خود خود من ........ روزی که به نامم زدند .... روزی که در این دنیای پردود سر بلند کردم و گفتم هستم .... چند وقتی است که خود را به دست موج سپردم و حتی حوصله خط خطی کردن این خطوط را هم ندارم .... خواهم رفت ... اینرا باور دارم ... شاید چند ماه دیگر .. دوباره غربت نشینی پیشه کنم... روان پریشی این روزها را بگذارید به حساب کثافت بودن مملکت ...! راستی ...! تولدم مبارک .... ! بازهم کیکی و شمعی در کوچه پس کوچه های داغ مرداد ماه .... به گواه دست خط مسئول ثبت احوال ناحیه یک .... که سین سام را بدون دندانه نوشته است من در بیست و یکم مرداد ماه بدنیا آمدم و تا اطلاع ثانوی باید زندگی کنم ........ به همین سادگی .... تولدم مبارک ...........!
اینروزهای بی حوصلگی بهانه نمی شوند برای حس نکردن عشق در این لحظه های ناب زندگی .... حالم خوب است ... پر شدم از خالی شدن در این جزر و مد روزگار .... حالم خوب است ... خرابم نکنید که آوار می شوم بروی سرتان .........!
می گذرانم زندگی را با رفقای جدید و قدیمی ... با آنها که تکه ایی جدانشدنی از این نوستالژی زندگی هستند ... با آنها که باورهای فردا می شوند .... خوبم و هستم ... مثل همیشه ... بی انگیزه و خسته .... حالا کارم شده رفتن به قفس تنهایی و قلیان کشیدن و دل خوش به اینکه سیگار را ترک کردم و سالمم ...... همه چیز خوب است ... دوستان زیادی مانند مژگان پرسیده بودند عکس پست قبلی چه ربطی به مطلبش داشت ... در جمهوری اسلامی همه چیز به همه چیز ربط دارد دوست عزیز ..........راستی در ماشینم با مارتیک بدجوری حال می کنم ..... آتش می زند این صدای مخملی به جان خالی از عشق من ........!
وقتی کسی زیر درختی می خوابه ... مدیون کسی است که سالها پیش اون درخت رو کاشته ..........پس بیایید امروز یک درخت بکاریم تا آدمهای زیادی را مدیون خودمان بکنیم ........
موفق باشید
امروز مال شماست
برگرفته از مردم ایران سلام
تا حالا مردن را تجربه کردید ؟! ...حالا می توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم : خدا را دیدم .... حس کردم .... و اگر کفر نباشد در اوج خوشبختی بوسیدمش ..... سفر چند دقیقه ایی به بارگاه پروردگار انقلابی به پا کرد در این جان ..... حالا می خواهم بمانم ... نمیرم ..... زندگی ارزش مردن ندارد .... پس تا اطلاع ثانوی درهای قبرستان را ببندید که خدا گفت حالا حالا ها باید بمانی ........!
عادت می کنید …. به این باران … به این آفتاب بی جان … دوباره کلاه و شال و دستکش … در صف بی انتهای انتظار …. " آقا نوبت ما ست " ….. بوی سیگار مانده … صدای خمیازه بغل دستی … نگاه مستاصل یک کودک معصوم ….دویدن … نشستن … ایستادن …. خط خطی کردن …و قصه ایی تکراری به نام زندگی ….باری ! عادت می کنید با شما تا خود همیشه .
( تکیه ایی خاطره انگیز که برای اول مهر نوشته بودم و دوباره چشمهایم را بارانی کرد )
عادت می کنید …. به این باران … به این آفتاب بی جان … دوباره کلاه و شال و دستکش … در صف بی انتهای انتظار …. " آقا نوبت ما ست " ….. بوی سیگار مانده … صدای خمیازه بغل دستی … نگاه مستاصل یک کودک معصوم ….دویدن … نشستن … ایستادن …. خط خطی کردن …و قصه ایی تکراری به نام زندگی ….باری ! عادت می کنید با شما تا خود همیشه .
(تکه ایی خاطره انگیز که برای اول مهر نوشتم و دوباره چشمانم را بارانی کرد )
جام ملتهای آسیا شروع شد .... الکی به خودم هیجان دادم .... این تیم ملی دوست داشتنی تر از تیم جام جهانی است .... نه بخاطر نبودن دایی و برانکو شاید بخاطر مشکلات ریز و درشت مملکت که همه اش را بدست توپ گرد می سپاریم ...راستی کوله پشتی فرزاد حسنی هم شروع شد ... مثل همیشه با آن خنده های لج در بیار و با آن کلام شیرین و تلخ و از خود راضی ... فرزاد را بخاطر همین چیزهایش دوست دارم .... شیشه ماشین ها در این هوای جهنم پایتخت پائین است .... از ترس مصرف بنزین .... بنز سوارها عین خیالشان نیست .... عجیب شبیه آقازاده ها هستند ..... مملکت مال انهاست و ما ول معطلیم ....... راستی در این آفتاب سوزان یک لیوان آب خنک بدجوری می چسبد............!
پی نوشت : قالب وبلاگ را عوض کردم ... خوشم نمی آید ... اگر شما هم خوشتان نمی آید بگویید نابودش کنم ...!
(هم میهن بسته شد .... به همین راحتی .... با مردمان راحتی هستیم .... همانطور که راحت می کشیم و راحت هم زندگی می کنیم ...)
(این همان صدام حسین هست که هزاران هزار جوان عاشق این مملکت را به زیر خروار ها خاک فرستاد و این همان هوگو چاوز است که صدام حسین جلاد را در آغوش گرفته ..... بقیه اش با خودتان ....)
(لیلی نیکو نظر خیره به افق که ابری ابری است )
(این هم علیرضا امیر قاسمی .... یار روزهای رفته که حال هوایش را در این ثانیه های بی کسی دارم )
وقتی خبر بسته شدن هم میهن را شنیدم حالم خراب شد .... وقتی عکس لیلی نیکو نظر را روی پله های بی کس هم میهن دیدم بغض کردم .... یاد روز تعطیل شدن امتیاز افتادم .... که تنها و بی کس قفل را بر در زدم و از آن ساختمان قدیمی شرق تهران پائین آمدم و تا خود شهرک غرب سیگار کشیدم و گریه کردم .....دولت فخیمه احمدی نژاد بار دیگر کلی جوان بی ادعا را بیکار کرد تا حالش خوب شود ... تا بادی به خود بدهد و در آغوش هوگو چاوز آرام بگیرد .... تا مردم نفهمند با سهمیه بندی بزنین و برق و آب به استقبال چه چیزهایی می رویند.... تا نفهمند ... تا نخوانند... تا نبینند ... بسته شدن هم میهن را با تاخیر تسلیت می گویم ......و شادباش به حامیان جهان احمدی نژادی .....
راستی صبح با علیرض امیرقاسمی حرف زدم ..... تعجب کرده بود از این کیلوهای رفته ... صدای مسعود جمالی از دور می آمد ... دلم برایشان تنگ شده ..... حالم از این آسمان وطن بهم می خورد...!