بازهم پنجشنبه .......با یک کیسه خاطره خوشمزه و خوردنی .....با چشمان سرخ و دهانهای مست ..... با چشمهای گود افتاده و سیاه .......با نشئگی بی پایان .... با انگشتان سوخته و سیخهای داغ ... با رختخواب بهم ریخته و عرق کرده ... با کتابهای خاک گرفته ... با زیر سیگاری پر ....با سرنگهای مصرف شده و بیدار .... با وطن و بوی گندم داریوش ...... با تصویری از شاملو و تمام قابهای چوبی اتاق .... !
بازهم پنجشنبه و حسرتی به نام زندگی ....................!
پی نوشت :
( راستی می گن پاواروتی هم مرد .... غصه خوردم .... نه بخاطر صدای بی همتاش ... بخاطر زندگی که چقدر بی ارزشه.......!)
وقتی که دلت تنگ میشه فقط کافیه یک گوشه ای بشینی و زار بزنی ..... وقتی هم که همه چیز خراب میشه کافیه فقط بشینی و یکجا زار بزنی .... !
حال و روز امروز من همین چند خط است و بس .... حالم خوب نیست رفقا .......!
یک آهنگ جدید از شادمهر عقیلی بدستم رسید .... سوغات آنطرف آب است .... گوشش ندادید ... مطمئنم ... امانت است وگرنه برایتان می گذاشتم تا شماهم حالی کنید با زخم صدای شادمهر .... در اینروزها می چسپد .....مثل عرق خرما و سیگار بهمن در یک ظهر داغ تابستانی .... مثل دیدن یواشکی فیلم سکسی ..... مثل تمام کارهای قدغن که انجامشان می دهی یواشکی ... من یواشکی بودن را دوست دارم ... مثل زندگی ما در این دنیای احمدی نژادی که یواشکی است .........!
یادداشت دیروز را دوست داشتم .... یکی از معدود خطوطی است که در این چند وقت قلمی اش کردم و اینقدر دل به آن دادم ... از ته گذشته های لمس نکرده آمد .... از نوستالژی ندیده و نشناخته ... به همین خاطر دوستش دارم .... برای جواد رضویان و سروش صحت هم خواندمش ... دوستش داشتند .... به همین خاطر امروز هم به احترام پنجشنبه های خوب مطلب جدید نمی نویسم ... در این جمعه داغ فعلا؛عاشقیت ها با پنجشنبه داریم ....!
پنجشنبه ..........لحظه معلق و گیج در آسمان هفته ..... بوی تند تعطیلی و بی خیالی .... تا لنگ ظهر خوابیدن و تا دیر وقت بیدار ماندن ... بدون غرغر و ناله های پدر و مادر .... پنجشنبه ...........بوی خوش چای و هل ....سفره هفت رنگ خانه مادر بزرگ .... طعم تازه سبزی خوردن و کباب و نان سنگک داغ .... صدای با منظور کلاغ بالای درخت خرمالو و بوقهای مکرر مردمان بیکار ..... !
پنجشنبه .... تجربه دوست داشتن ... موها را آب و جارو کردن ... لباس خوب پوشیدن ... قدم زدن ... زیر چشمی نگاه کردن .... بوسه دادن ... بوسه گرفتن....درآن کوچه بن بست .... در آن قرار گاه قدغن ها ...... !
پنجشنبه .... استکان ودکا را دست گرفتن ... ماست و خیار تازه درست کردن .... ذغال ناب لیمو را آتش زدن .... گر گرفتن ..... عاشق شدن .... سوختن ......!
پنجشنبه ...... حرفهای گنده گنده زدن .... ته ریش نتراشیدن .... عینک ته استکانی زدن .... زیر زمین رفتن ... شاملو خواندن .... گوزنها دیدن ....پوستر چگوارا خریدن .... سیاسی شدن ... زندان رفتن .....!
پنجشنبه ..... سر پل بلال خوردن .... بستنی ایتالیایی دیدن .... سینمای فردین رفتن .....پپسی کولا خوردن .... فروغ خواندن .... خندیدن .... سوار ماشین دودی شدن .... زیارت کردن ......... به هیچ کجا نرسیدن...!
... و این پنجشنبه های خوب .... کنار پنجره نشستن و تمام روئیاهای نیمه کاره را شمردن ........شمردن .... و شمردن .............!
*سام علامه
پنجشنبه ..........لحظه معلق و گیجی در آسمان هفته ..... بوی تند تعطیلی و بی خیالی .... تا لنگ ظهر خوابیدن و تا دیر وقت بیدار ماندن ... بدون غرغر و ناله های پدر و مادر .... پنجشنبه ...........بوی خوش چای و حل ....سفره هفت خانه مادر بزرگ .... طعم تازه سبزی خوردن و کباب و نان سنگک داغ .... صدای با منظور کلاغ بالای درخت خرمالو و بوقهای مکرر مردمان بیکار ..... !
پنجشنبه .... تجربه دوست داشتن ... موها را آب و جارو کردن ... لباس خوب پوشیدن ... قدم زدن ... زیر چشمی نگاه کردن .... بوسه دادن ... بوسه گرفتن....درآن خیابان بن بست .... در آن قرار گاه قدغن ها ...... !
پنجشنبه .... استکان ودکا را دست گرفتن ... ماست و خیار تازه درست کردن .... ذغال ناب لیمو را آتش زدن .... گر گرفتن ..... عاشق شدن .... سوختن ......!
پنجشنبه ...... حرفهای گنده گنده زدن .... ته ریش نتراشیدن .... عینک ته استکانی زدن .... زیر زمین رفتن ... شاملو خواندن .... گوزنها دیدن ....پوستر چگوارا خریدن .... سیاسی شدن ... زندان رفتن .....!
پنجشنبه ..... سر پل بلال خوردن .... بستنی ایتالیایی دیدن .... سینمای فردین رفتن .....پپسی کولا خوردن .... فروغ خواندن .... خندیدن .... سوار ماشین دودی شدن .... زیارت کردن ......... به هیچ کجا نرسیدن...!
... و این پنجشنبه های خوب .... کنار پنجره نشستن و تمام روئیاهای نیمه کاره را شمردن ........شمردن .... و شمردن .............!
(این همان تصویر ناب است ..........دقت کنید که چقدر فدایی داشته است انقلاب اسلامی)
( دنیای احمدی نژادی ... ساعت احمدی نژادی ... بنزین احمدی نژادی ... و حالا کفش احمدی نژادی ... او علاوه بر رئیس جمهور می تواند یک کمدین هم باشد .......)
( در جستجوی محله آقای رئیس حمهور ...... تا شاید حقش را از این ذخیره ارزی و هزار کوفت و زهرمار دیگر بگیرد ... سهم او از این آب و خاک چیست؟! )
( ارتش بیست میلیونی ...با طعم موز و نارنگی ....با ستاره های رنگارنگ و عمامه های بی حد .......بقیه توضیحات با خودتان ......!)
در این طلوع انتظار که تمام مردمان این شهر و شاید میلیونها بیکار دیگر در سرتا سر دنیا از شور و شوق یک داستان قدیمی و تکراری و بی مزه در پوست خود نمی گنجند من در غرب پایتخت وطن در کنار پنجره پر خاطره ام سیگاری دود می کنم و به دوردست سر سبز ده ونک و اوین و البرز تا ابد ماندگار خیره شدم و جهان را در عین بی رحمی اش لعنت می کنم ..... دیشب پیش خود فکر می کردم آدمهایی که دوستشان دارم چند نفر هستند .... به زور به ده نفر رسیدند .... با تک ماده .... و هر سال این دوستاشتن ها کمتر می شوند .... مثل عکسی که پس از ورود اما در پلکان هواپیما گرفتند و از سال ۵۸ تا ۸۶ هر سال محو تر شدند آدمهای اطراف امام و انقلاب ... تا جایی که سپاهیان فدایی راهی واشنگتن شدند و زینت بخش صدای آمریکا و مخالفین و دشمنان انقلاب شدند دست راست آقایان راس کار ........... راستی رئیس جمهور هم بامزه حرف می زند ... چند شب پیش مصاحبه کامران نجف زاده و آقای احمدی نژاد را دیدم ... کامران را می شناسم از روزهای خوش کیهان با آن قلم پر احساس و اشک درارش .... دوستش دارم ........ اما در آخر هم نفهمیدیم رئیس جمهور ناسیونالیست که عاشق محله قدیمی اش با آن کسبه منصفش است ... چه می خواست بگوید ....به هر حال دنیای غریبی است این دنیای احمدی نژادی .... دستانم را می سو زاند ... سیاه می شود کنار انگشتان .....بوی سیگار مانده می گیرم ... امروز بدجوری هوا گرم شده ...........!
دیوانه وار گوشش می دهم ... دوستش دارم ... پر از خاطرات است ... در این روزهای بی نفس می چسبد ... بدجوری به حال و هوایم می خورد ... پیر شدی سام ... بارها می گویم .......و حسرت لحظه های رفته را می خورم در این ساعت گیج زمان ........!
پیشکش شما این جاودانه ترانه محسن یگانه :
توی آینه خودتو ببین چه زود به زود
توی جوونی غصه اومد سراغت پیرت کنه
نذار که تو اوج جوونی غبارغم
بشینه رو دلت یهو پیرو زمین گیرت کنه
منتظرش نباش دیگه او تنها نیست
تا آخر عمرت اکه تنها باشی اونمیاد
خودش می گفت یه روزی میذاره میره
خودش میگفت یه روز خاطره هاتو می بره از یاد
آخه دل من دل ساده ی من
تاکی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار
آخه دل من دل دیوونه ی من
دیدی اونم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار
آخه دل من دل دیوونه ی من
تاکی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار
دیدی اونم رفت اونم تنهات گذاشت رفت
تو موندی و بی کسی و یه عمر خاطره پیشت
دیگه نمیاد دیگه پیشت نمیاد
از اوچی موند برات به جز یه قاب عکس روبروت
آخه دل من دل دیوونه ی من
تاکی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار
تا کی میخوای بشینی به پاش بسوزی
تا کی میخوای بشینی چشم به در بدوزی
در پی پیدا کردن کسی برو
که فقط واسه ی خودت بخواد تورو
آخه دل من دل ساده ی من
تاکی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار
آخه دل من دل دیوونه ی من
دیدی اونم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار
آخه دل من دل دیوونه ی من
تاکی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار
دیدی اونم رفت اونم تنهات گذاشت رفت
تو موندی و بی کسی و یه عمر خاطره پیشت
دیگه نمیاد دیگه پیشت نمیاد
از اوچی موند برات به جز یه قاب عکس روبروت
آخه دل من دل دیوونه ی من
تاکی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار
دوباره همه چیز از نو ...دویدن و عرق ریختن ...... این صفحه بی جان ...دوباره یاد و خاطرات این چهارچوب خالی از نگاه .... دوباره بغض .... و اشک نریختن ....رفقا ! حالم خیلی خراب است ......... دیروز چند بار چشمانم بارانی شد و دم نزدنم ....... همه چیز این دنیا بی معنا است ... نشئه نارفیقی و خمار رفقاتم ..... سیگار بدست گرفتم... . اسمش را گذاشتم تفریحی ..... ورزش می کنم روزی ۴-۵ ساعت ........ می ترسم از بازگشت آن کیلوهای اضافی ...... میروم ........ خیلی زود تر از ان چیزی که فکرش را بکنم و بکنید ... روزهای آخر در وطن بودن است ........ بدجوری حسش می کنم ..... اینبار که رفتم دیگر بر نمی گردم ....... سردرد گرفتم از دادگاه و حکم ووقصاص و عدالت و برابری ........ من از ترازو بیزارم ... از سام بودنم بیزارم .......... رهایش نمی کنند ......... نمی گذارند پرواز کند در این هستی بی آخرت .... دوباره شروع می کنم به نوشتن ...... اینبار چرک نویسی پیشه می کنم ..... تا پر از خالی شوم از این دنیای پر نکبت ...........!
در میان هزار لایه این شهر دلم نفس می خواهد برای زندگی کردن .... اشکی برای ریختن و دلی برای بغض کردن .... ترانه شهیار را هرروز می خوانم ... بالای سرم زدم ... کنار عکس تختی و پدر بزرگ .... بالای طاقچه... کنار سجاده خاک خورده و قرآن ورق نخورده ام ..... چند وقتی است که دیگر نماز نمی خوانم ... از آن روز که مشروب خوردن را ترک کردم و دهان را آب کشیدم ... از آن روز که خواستم ریا نکنم ....... دلم برای حاجی آقای هدایت تنگ شده .... در این روزگار مدیر مدرسه جلال آل احمد هم می چسبد... بخصوص وقتی با تنفر سیگار را در زیر سیگاری پر سیگار رئیس وقت اداره فرهنگ خاموش می کند ... پر از فکر و خیالم .... اینها را برای کسی می نویسم که خوب می داند معتاد به این خطوطم و ترکش نمی توانم بکنم حتی زمانی که نباشم .....