این چند روز برایم مانند پنجره نوستالژی بود که از آن می نگریستم به دنیای خودم .... از همکلامی با علیرضا امیر قاسمی و مرور هزار خاطره بی پایان تا هجوم رفقا از دور نزدیک به گوشی تلفن ... به یکباره دلمان برای هم تنگ شد ... گریه کردیم .... بغضها شکستیم .... و حالی داد در این تنهایی .... حالم خوب است .... حتی به ساعت اینجا ..... در غروبی سرد و خشک نفس گیر ..... با پرسپولیس دوست داشتنی .....به یاد امجدیه و ممد بوقی .....در قلب میدان تجریش .... در کنار بلالی سر پل .... با ذغالهای سرخ تا ابد گرم ..... در میان دود و عطر زیارت ....در مستی و هوشیاری سجده می کنی بر خاکت و اشک افتخار می ریزی .......اینست زندگی ....اینست ....!
دیشب خلاصه شد به درد و دل با یک رفیق همیشه که بیمار بوده و من بی خبر .... استاد دیروز و رفیق امروز .... در این روزهای سرد و تنهاییی حضور کلامش بدجوری چسبید .... علیرضا امیر قاسمی برای من حکم روزهای خوش در طپش بودن را دارد ..... خاطرات سه سال شبانه روز کارکردن و یاد گرفتن ... روزهای عاشقیت .....ساعات بی خیالی ......علیرضا را دوست می دارم ... بخاطر تمام خوبیهایی که در حق من کرده بود .... دیروز گفتم : قلبت حالا حالا ها باید بتپد که ما نیاز به آن تپش این طپش داریم ......
من خدا را دیدم که در انتهای نگاهش باران را به من هدیه داد و رفت ..... زندگی داد ... فریاد داد ........اشک داد ... مردن داد ....!
به لطف دولت فخیمه آقای احمدی نژاد اینقدر شهره خاص و عام شده ایم که همه دنیا که تا دیروز ایران را آیرون تلفظ می کردند حالا تا فی خالدون ایران را هم می دانند .... خوشحالم و به خود افتخار می کنم ..... به همین خاطر است که تا اطلاع ثانوی باید اینجا باشم و انتظار درست شدن کارم را بکشم ..........(انرژی هسته ای ۲۰۰ تومن بسته ایی)
در این جمعه سرد و خالی ... در این سر پناه خیالی ... وقتی تنها امیدت پیروز می شود خوشحالی و سرمست .... حالی می کنی و زنده می شوی .... حتی اگر ۷۲ ساعت باشد که هیچ تماسی از طرف خانه پدری نداشته باشی .... به بیراهه نروید منظورم پرسپولیس است و بس !
گس شدم از این روزگار تلخ .... رفیق ندیده به خاطر همین تلخ می شوم و می نویسم ..... از سکوت الناز و ندیدن شماره ای از خانه پدری برروی تلفنم ..... تلخ می شوم وقتی دلم تنگ می شود و دلشان تنگ نمی شود ... حالا زیر باران می خواهد باشد یا زیر شلاق آفتاب و یاکوهی از برف .... فرقی نمی کند .... مهم اینست که جای اشک هیچوقت پاک نمی شود ....!
بیشتر از ۴۸ ساعت می شود که این باران می بارد.... نا جوانمردانه .......می کوبد و می کشد .......چند ساعتی قدم زدم زیر شلاق نگاهش ..... غرق شدم در این خیسی ناتمامش .......حالم خوب است .... بارانی و پاک و زلال ....مثل نگاه ناتمام شما بر این خطوط بی انتها......
یکباره دلم برای همه چیز و هم کس تنگ شد ...... برای بند .....و اشک .... وخون..... . برای تمام غصه بازی های آن پرنده پر در خون ..........برای تمام شکایتهایی که در دل خود حبس کرده .... دلم تنگ شده اینرا بفهمید ...........!
سلامی به اولین باران پائیزی ....سلامی به خیسی نوبرانه اش ....... حتی در این غربت جان است ....... با عشق ..........سلامی از ته ماندن و انتظار کشیدن ........ در این جمعه بی انتها .......با واژه های تر و تازه .... به امید تعطیلات نایاب آخر هفته ......با سیگاری خاموش و قظره اشکی لغزان بر این گونه های سرمازده ......با چترهای بسته و دستان حسرت دیده .....تنها ... بدون یار ...در این کوچه های تاریک .....و مزه مزه کردن حضور بی کسی..........!