-
ترانه ایی ازسیمین بانو
شنبه 6 بهمنماه سال 1386 18:05
ترانه ای خواندم از سیمین بانوی ترانه ایران زمین ....سیمین بهبهانی ....برای دانشجویان در بند نوشته بود ..... پر از اشک و آه و نفرت از زندانبانهای بی رحم ..... برایتان می گذارم .....حالی کنید ...اشکی بریزید و دعا کنید برای آزادی ایرانمان ......در این روزهای پر درد می چسبد .... ای سلسله جنبانان! مادران، هر نیمه شب، بر در...
-
بازهم پنجشنبه
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 19:15
( بخورید ....قرآن خوانان پنج قرانی حالا ژله می خورند و سالاد به نیش می کشند .... بخورید که این خون جوانان این مرز و بوم است ) بازهم پنجشنبه ...در هیاهوی ترانه و خاطره .... در بن بست مذاکره و مطالبه .....در دایره امن ترین شواری دنیا ......... گرفتار در گرداب خودخواهی ...برای حقی بی مسلم ..... با عقل نارس عاشقیت...
-
دلتنگی
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 20:43
غصه ام گرفت ..... سردم شد .... گریه کردم .....آخر ! دلم تنگ شده بود ....همین !
-
باز این چه شورش است ؟!
شنبه 29 دیماه سال 1386 19:54
( بازهم بدون شرح ) در روزگاری که هر لحظه یک قدم به جلو میرود و کشف می کند پنهان های نا آشکار را ......ما بر سر و صورت خود می زنیم و می گوییم باز این چه شورش است ......براستی این چه شورشی است و چه رسمی است که از ما جدا نمی شود در این دنیای مدرن ؟....اگر امروز غنی سازی می کنیم و اتم را می شکفایم و حق مسلم خود می دانیم...
-
به من مومن نگو .....
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 10:09
( بدون شرح ) به من مومن نگو وقتی که حتی ، واسه یه لحظه هم عاشق نبودم به من که این همه از رستگاری فقط دم می زدم ، عاشق نبودم یه عمری از دلم ترسیدم و باز ، دمِ آخر منو دیوونه کرده حالا می ترسم این دیوونه حالی ، یه روز از من جدا شه برنگرده تکه ای از افشین یدالهی ....دوست دارم این واژه های خوشرنگ عاشقانه را .....
-
یکی بود یکی نبود
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 19:18
( ایستاده از راست : شاهرخ نادری رئیس رادیو دریا ....داریوش ....نشسته از راست : منوچهر نوذری ....گوگوش و حمیرا .....روزهای خوش دیروز ...در ساختمان رادیو ایران ....میدان ارگ ...که حالا خاطره ایی است و شاید مبدا تشیع جنازه یاران رفته .....) بوی کاغذ ....بوی خاک ....بوی یک مشت نوشته کهنه و بی ارزش .....که یکروز مثل تو...
-
برای حضور داشتن .....
شنبه 22 دیماه سال 1386 19:40
حضور دارم ...می آیم ....می خوانم .....و می روم ...مثل رهگذری ...گیچ و منگ و مست .... از دوشنبه همه چیز باز می گردد به روزگار عادی خود .....روتین زندگی شروع می شود .....خستگی را بدر کردیم در این تعطیلات کش دار .... حالم خوب است یعنی خوب بودن را تمرین می کنم تا غرق شوم در این نقش .... صورتک بر چهره خواهیم زد تا نشناسند...
-
ماه من
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 18:47
( هر روز که می گذرد خدارا شکر می کنم بخاطر خلق معجزه هزاره سوم ( احمدی نژاد ) .... باور دارم بدتر و احمق تر از این آدم وجود ندارد ..... او خودش هم قبول دارد کوتوله ایی است در این مقام ....ولی دست و پای بیهوده میزند ..... غاقل از آن که از سن رشدش خیلی وقت است که گذشته ) ماه من غصه نخور گریه پناه آدمهاست تر و تازه موندن...
-
در سوز موذی یک صبح نابجا ...
شنبه 15 دیماه سال 1386 18:45
در سوز موذی یک صبح نابجا وقتی که آفتاب یخ زد .... شهرمان بی پهلوان شد .... این ابدای سرمقاله ای بود که سال ۷۹ در این روز برای مجله دنیای ورزش نوشتم ....به نام تختی ....برای رفتنش ....بخاطر این قاب عکسی که سالهاست زل زده است به چشمانم و می خندد ...می خندد... و می خندد ... .... همین مقاله برای اولین بار مرا فرستاد برای...
-
این شبهای کش دار ........
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 18:57
اولین برف زمستانی در تهران بزرگ مان .....حتی از این فاصله هم بوی خوش خیابان پهلوی را می شود حس کرد( عکس از مونا هوبه فکر-ایسنا) این شبهای کش دار با خواندن و نوشتن و فیلم دیدن سپری می شوند و می روند و می چسبند تخت سینه روزگار ....با این ترانه لیلا فروهرکه شاهکاری است از همایون هوشیار نژاد .....رفیق خوب و همیشه که وقتی...
-
کاجی نشاندی به خانه ......
دوشنبه 10 دیماه سال 1386 19:14
اول سال است …… در این جا که من و دومیلیون ایرانی دیگر قرار گرفته ایم ...... آیا به راستی قراری هست؟…… نمی دانم از سرعادت نوشتم ..... دیشب که شب اول سال بود بیشتری در میهمانی بودند و امروز تعطیل است و همه جا ساکت و سوت و کور. اول باید تبریکی نثار همه ایرانیانی کرد که به هر حال میهمان و یا ساکن سرزمین هائی هستند که...
-
چند سکانس از آخرین نفسهای سال ۲۰۰۷
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 19:00
(( اکبر رادی ....عکسی از رضا معطریان برای روزنامه اعتماد در آخرین روزهای بودن )) صبح را مثل همیشه با صدای پدر آغاز کردم ....اینبار با صدای غمناک پدر که در خانه پدری غصه رفتن یار را می خورد ...کسی که برای من نوستالژی بی پایان تئاتر و نمایشنامه بود ..... اکبر رادی هم رفت .... خالق (آهسته با گلسرخ) و (روزنه آبی) و ده ها...
-
در دل تعطیلات.........
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 21:13
حال و روزم زمستانی است ...پر از تعطیلی و بیکاری و خواب آلودگی ....پر از کارهای نکرده و کتابهای نخوانده و آهنگهای گوش نداده .....پر از داستانهای نیمه کاره و پر وسوسه .....۲۴ روز تعطیلم و این برای خودش یک عمر است .....جدال سیگار و کاغذ و شاملو ......زندگی برایم کلی شیرین شده است ....اینها را نوشتم تا یادتان باشد هستم...
-
در ابتدای فصل سرد ....
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 19:04
" این هم یک عکس بی ربط ...گذاشتم تاببینید دولت مردان ایران زمین هم در خواب زمستانی رفته اند ...خوشبحالمان با داشتن رابین هود زمان " زمستان ....قصل پارو کردن پشت بام .......شکستن یخ حوض ..... عذاب رفتن به مستراح .... در ته حیاط خانه پدر بزرگ ..... و سالار زمستان کرسی.... نمی دانم چند نفر از شما تا بحال زیر کرسی...
-
بازهم دور از خانه پدری
شنبه 1 دیماه سال 1386 18:21
یلدا را سپری کردم در این غربت سرد و تها ....بی انار و بی یار .....غیر از حافظ چاپ ۱۳۲۶ .... حافظی دارم که هدیه یلدای اوست .....سال پیش در آن تنهایی مطلق به سراغم آمد ....برگ اول را پاره کرده بود .... هنوز جایش در نگاهم است ......وقتی بازش می کنی در ابتدا می بینی (( دوستت دارم ...مریم ...شب یلدا ...سال ۱۳۸۵ .....))...
-
برای منهم فالی بگیرید.......!
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 19:52
تجربه ای دیگر را با شب قسمت می کنیم ............! فقط کافی است دستانمان را دراز کنیم و بقول فروغ بر پوست کشیده شب بکشیم تا باور کنیم فردا شب به وسعت تاریخ مملکتی است که مردمانش همه روزها و شبهایشان یلدایی است . دارم آماده می شوم برای شب یلدا ....برای خودم بازیی دارم برای این شب بی سحر ..... همه چیز را از غروب آفتاب...
-
آدمهایی که دوستشان داری
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 18:46
یک بازی دارم برای روزهای تنهایی ....برای وقتی که برق را خاموش می کنی تا دور از چشم غریبه ها مرور می کنی درون شلوغت را ....مثل انجام یک کار خلاف است ....یک شیطانی بچگانه که دور از چشم مادر و پدر انجامش می دهی و خوشحالی از این انجام ..... میخزی زیر پتو ...... انگشتان دستت را نگاه می کنی و آدمهایی را دوستشان داری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذرماه سال 1386 20:44
خیلی از دوستان خواسته بودند عکس های جدید این بنده حقیر را ببینند ....اینهم معجزه کم کردن 80 کیلو اضافه وزن ......
-
نهال .....رفیق ندیده و همیشه
شنبه 24 آذرماه سال 1386 16:52
داستان نسل نوجوان ایران ....حدیثی است شنیدنی .....چند وقتی است این پنجره مهمانی .... نه صاحب خانه ایی دارد که ندیده دوست داشتنی است ....طرز فکرش ....واژه هایش ....دوست داشتنش....زندگی اش ....همه چیزش را دوست می دارم ......این دختر هفده سال و خرده ایی بقول خودش می خواهد درختی تنومند در این خاک پاک شود که شک ندارم اگر...
-
تقدیم به رفقا
جمعه 23 آذرماه سال 1386 18:31
حالم خوب است ....مادرم آمده ....ترو تازه شدم....با نفس حقش....دیروز را تا صبح خیره به قامتش یک شکم سیر گریستم.......مرسی از خوش آمد گویی هایتان......مرسی از الناز و اشکان و نهال ........نهال ندیده عزیز شده است .....و آنها دیده تا ابد در این قلب خسته مانده اند و می مانند ..... فردا این پنجره را از دست ندهید که می خواهم...
-
عمر جدایی کوتاه .....
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 18:15
فردا ساعت ۱۱ صبح بر قدوم پاک و زلالش سجده می کنم .......می خواهم یک کوه دلتنگی را پیش چشمانش بریزم تا باور کند این کودک افسرده بدجور هوای وطن و یار را کرده ..... دلم به اندازه تمام دنیا برایش تنگ شده است .....مادرم را می گویم ....می آید ....فردا همین موقع ......حالا خانه ام بوی عطر حضورش را به خود گرفته است ....دیروز...
-
هیچ رده پایی از امروز نمی یابی....!
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 19:48
برادرم زنگ زد و گفت این چه عکس عهد بوقی است که گذاشتی ...؟! وقتی خیره شدم در آینه دیدم واقعا؛ حالا این عکس هم تبدیل به خاطره شده ....خاطره ایی بی انتها از روزهایی که رفتند و دیگر باز نمی گردند ....حالا خیلی چیزها عوض شده .....۸۰ کیلو از آن کیلوهای اضافه را کنار گذاشته ام ...... موهای کم پشتم کم پشت تر شده با چند رگه...
-
کلامی با یک مشت خاطره
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 20:30
(( شاهرخ نادری ...نصرت الله وحدت و سام علامه در باغچه پائیزی خانه وحدت سینمای ایران ...عکس از احمد احمدی برای مجله طپش ...پائیز ۱۳۸۲)) ((بچه)).....این واژه تنها یادگار از آن روزهای آفتابی است ...روزهای با او بودن و نفس کشیدن ......مرد روزهای سخت برای آن روزها بود ..برای آن لحظه ها که توبودی .....من تحمل کردم بخاطر...
-
این قصه تکراری...
شنبه 17 آذرماه سال 1386 19:59
بامداد را بازهم با باران و غصه هایش در این تعطیلی آخر هفته شروع کردم ..با خبر رفتن گرشا رئوفی ....یار مهربان سینمای فارسی .......آخرین نسل از سینمای بی ادعای ایرانی..... با صدای پدر عزیز تر از جانم ...و این نخ های ناتمام سیگار که از صبح می کشند شیره های وجود مرا ....برای دیدن مادرم ثانیه های را می شمارم ....عجیب...
-
همه عمر دیر رسیدیم.....
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 18:04
برای معمار سینمای ایرانی در دهمین سال نبودنش در این باغچه خزان زده....! (آن روزها رفتند ...آن روزهای سالم و سرشار .....) ( در آخرین روزهای بودن ...در وسوسه تختی و عاشقیتهای بی وصفش...برایش فاتحه ای بفرستید که جان من است این ....) به یاد مى آورم سال هاى رفته را در خیابان لاله زار که پر از سینما بود و نئون هاى تازه آمده...
-
تا انتهای مردن
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 17:17
درد کهنه ۹۶ ساعت پیش به سراغم آمد و مرا راهی بیمارستان کرد تا در لای هزار لای آن دیوارهای سفید انتظار زندگی را بکشم ...بی هوش و بی جان ....این ثانیه ها می خواهد چه چیزی را به این جان خسته بفهمانند که خود از آن بی خبرم .......می دانم ارزش بی ارزش این دنیا را .... حالا بازگشتم از پیش خدا .....حالش خوب بود ....گله کرد و...
-
بدون شرح!
شنبه 10 آذرماه سال 1386 20:57
دوباره همه چیز از سر ..سرگیجه بامدادی با صحبتهای سولانا ....دلنگرانی از بی تفاوتی آقایان .....پافشاری بر حق مسلم بی مسلم ایران .....این چه اصراری است بر این قصه پر غصه ...هیچکس دلش برای ما نمی سوزد .....حالا می شود بوی باروت را حس کرد .....
-
یک نوستالژی بی پایان
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 18:29
هشتم آذرماه ۱۳۷۶ ...یکی از لحظات نادر عمر ایرانیان است ... روزی که عاشقیت را به کوچه پس کوچه های وطن ریختیم و برای یک حس ناب فریاد زدیم و هورا کشیدیم .... ورزشگاه ملبورن کریت گراند کشور استرالیا برای ما ایرانیان میعادگاه تمام خوبی ها شد ...با دستان استوار احمد رضا عابدزاده ...با نگاه بی غرور کریم باقری و قدمهای اشک...
-
از اول آغاز کنیم ....
چهارشنبه 7 آذرماه سال 1386 18:48
عقل و دل و ساز کنیم.... از اول آغاز کنیم .... این سلام به اندازه یک تولد است ....تحولی است و بازگشتی به شیرینی حضور شما رفقای پایدار و همیشگی..... شمایی که آمدید و حضورم را خواندید ... شمایی که برای بازگشتم آبی ریختید و دعایی کردید... صدایم زدید....شنیدم...... این دو روز... دوسال گذشت برای من .....خسته بودم و نیازمند...
-
من یه آدمم همینم .....
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 17:46
رسم من فرشتگی نیست .... من که درگیر زمینم ... تو خودت اینو می خواستی ... من یه آدمم همینم ..... حالم خراب تر از آنست که فکرش را می کنید ....شاید دیگر نباشم......یک تصمیم احساسی و بی منطق ...در این سرمای استخوان سوز و بی معنی ..... حلالم کنید .....دعایی و فاتحه ای بر این مزار بی خدا .....باران آمد ...سخت و سرد...