-
در یک روز بارانی .....!
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 22:24
*سام علامه حالا تبدیل به یک وظیفه شده .... همان حس موذی ..... همان وسوسه بچگانه .... هر روز دیده شدن .... خواندن .... نوشتن ..... حالا او زودتر زنگ می زند و فرمان بروز شدن می دهد .... حالا چند روزی است عادت به این خطوط کرده و من سالهاست در پیچ و خم این کاغذ دوره می کنم همه لحظه های زندگی ام را .....!می خواستم کنارش...
-
تمام گلها مال تو .....!
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 20:12
*سام علامه فردا هم برای خودش یک روز است ... مثل تمام روزهای هفته ..... سرد و گرم و بارانی .... شاید فردا باران ببارد ... خیس شود تمام کوچه ها و درختها..... می خواهم فردا زیر باران بروم ..... برای آخرین بار خدا کنه بباره ...... فردا عاشقان بی دل با گلهای سرخ گونه ها را سرخ می کنند و چشمها را بارانی ..... (( چقدر نگاهت...
-
خیلی وقت است هیچ چیز نمی بینم...!
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 22:04
*سام علامه به من نگو این چه تیتری است که برای مطلبت گذاشتی ..... آدم می شود اینقدر نا امید باشد؟!.... اینقدر تلخ و گس بنویسد!؟.... آدم می تواند طول و عرضش را پر از واژه های گنگ کند ؟ .... از من بپرس .... من می گویم : می شود ... بعد از مدتها یک آهنگی در این دنیای بی ستاره موسیقی یافت شد که می شود با آن روز و شب را...
-
روزهای بی خاطره
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 19:33
*سام علامه حالا برای نو شدن سال روزها را می شمارم .... این کار همیشگی است .... از دوران خردسالی تا به امروز ....... بوی بهار همراه با بوی دلشوره تمام فضا را پر می کند .... یکسال بزرگتر .... یکسال پیر تر .... و یا اینکه در این سالی که گذشت چه کردیم ؟ .... صحبت از سال ۸۵ زیاد است و در این مجال نمی گنجد .... اما از این...
-
بازهم سلام
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 17:54
*سام علامه از ۲۹ آبان تا به امروز برای هیچکس ننوشتم .... غیر از چند داستان کوتاه ... که بدرد سطل آشغال می خورد و بس .....حالا دیگر رفتن امتیاز را با تمام خاطرات و سبز و زرد بعد از ان به گورستان تاریخ می سپارم .... مثل همیشه نقطه سر خط .... بازهم این خطوط بی مرز .... باز هم این صفحه کلید نا آشنا .... برای نوشتن...