-
وقت روئیاهای تازه....٬!
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 10:01
حالم امروز خوب است .... باور کنید این خوب را از ته دل می گویم .... شعری از دوست قدیمی فرزاد حسنی را دوره می کنم .... پلک و پوپک ....شوق پرواز ... تکیه بر آب.... سجده بر خاک لیلی و ظرف شکسته ...... میل مهر و تاب مهتاب وقت روئیاهای تازه .... وقت شاباش ستاره است وقت ناز ماه و دریا جزر و مد بی اشاره است
-
حالم خوب نیست....!
دوشنبه 28 خردادماه سال 1386 15:06
حالم خوب نیست ..... تا بحال اینقدر این جمله را با منظور بکار نبرده بودم .....چاپلین گفته بود : خوشبختی فاصله یک بدبختی تا بدبختی دیگر است .... و حالا بعد از چند روز خوشبختی بد ترین ساعات زندگی در برابرم رژه می روند .... مثل سربازان زبان نفهم ..... مثل سیاه پوشانی که شبهای جمعه مثل مور و ملخ به خیابانها می ریزند و به...
-
وقتی شکستی و دیدی شکستنی است....!
جمعه 25 خردادماه سال 1386 19:19
چند روز پیش بود شاید چهارشنبه و یا پنجشنبه ایی طولانی و سوزان ... به یاد چهارده سالگی و این واژه ها افتادم ....اینروزها پر از خاطره و حس های خوب است .... بخوانید این اولین تجربه من را .... درست به یاد دارم .... هوای گرم آن سال پر عذاب را : وقتی شکستی و دید شکستنی است وقتی بریدی و دیدی بریدنی است برعرش تکیه کن بر خویش...
-
خیابان پهلوی و................!
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 21:15
هوا بدجوری گرم شده .....اما نه به گرمای خاطراتی که از آفتاب سوزان دوران غربت نشینی دارم .....مانند دوران کودکی ام شدم....دوران خوش نیمکت و کلاس ......ته کلاس نشستن و سیگار یواشکی روشن کردن ..... مقاله های ابرار ورزشی را نوشتن ... و سالار تابستان تجدیدی های بی مرز... که قطار شده در صفی منظم در برابر زحمات یکساله مان...
-
روی آینه بنویسید : یادش بخیر
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 22:17
عوض شدم ..... اینرا باور دارم ..... وقتی به ۳۶۵ روز پیش بر می گردم .....جز تصویری محو چیز دیگری به یاد نمی آورم ... مثل "های" مانده روی آینه که با انگشت رویش بنویسی یادش بخیر ...... حالا از آن پیر مرد ، جوانی ، نه نوجوانی رها شده در میان این آب و خاک مانده ..... که غریبه است با باورهایش ...... توان روی پا ایستادن را...
-
اینهم دیگر بهانه نیست
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 07:43
سلام .... بازهم بعد از غروبهای طولانی در برابرم هستید.... دیگر این خطوط بهانه نیستند ..... این حس خوشایندی نمی دهد .... تکرار مکررات شده است زندگی ..... دیروز که با عروسک عشق همکلام بودم ..... از حس رفتن گفتم .... او بازهم خندید ولی من باورش دارم که این روزهای آخری هستند که هستم ..... که قرار است باشم ...... دیگر به...
-
پنجره نوستالژی
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 09:59
وقتی کنار پنجره می نشینم و مطلب می نویسم ..... کتاب می خوانم .... بازی می کنم .... یاد تمام خاطرات ریز و درشت سالهای نچندان دور می افتم که چه می کردیم با این پنجره و چه حالی داشت خلافهای دوران نوجوانی در کنار این چهار چوب فلزی ..... ای کاش بزرگ نمی شدم .... ای کاش در همان سنین بی خیالی می ماندم ... یخ می زدم .... تا...
-
مذاکرات در بسته با شیطان بزگ
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 08:22
روز پر خبری بد .... یک چشم به مستطیل سبز داشتم و یک چشم به مذاکرات ایران و آمریکا در بغداد بعد از ۲۸ سال ......... هنوز بهت زده ام که چطور دولت محبوب که برای حفط ارزشها قدم به عرصه مملکت گذاشت حاضر شد با شیطان بزرگ دیدار کند ........ این همان آمریکای نفرت انگیز است که بارها در نمازهای جمعه تان مشت گره کردید و مرگش را...
-
ترانه مریم .... و هزار حرف ناگفته
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 14:16
صبح را با رادیو فردا شروع کردم ... این کار هرروز است .....و بادصدای پر غصه مهرداد آسمانی .... با جاودانه آهنگ مریم .... تمام حرفهای نگفته به عروسک عشق پر بهانه .... حالا که در کنارم است می نویسم این حس خوب ترانه را که چه کرد با این دل در این صبح افتابی .... پیدایش نکردم .... اگر داشتید برایم بفرستید ....! مریم گل ناز...
-
اگر قهرمان شدیم........!
شنبه 5 خردادماه سال 1386 15:49
همیشه نوشتم که رنگ سرخ جزئی از زندگی من است ... از زمانی که خودم را شناختم در کوچه پس کوچه های پایتخت و یا روی سکوهای داغ آزادی تمام وجودم را به رنگ سرخ در می آوردم و برای سلطان چشم آبی فوتبال ایران اشک می ریختم ..... اما فصلی که نفس های آخرش را می کشد روزهای تلخی برای تیم همیشه سرخ من بود ..بدبیاری و بازی سیاسی...
-
ممد نبودی ببینی.......!
جمعه 4 خردادماه سال 1386 09:28
هرچقدر هم که ژستهای روشنفکری بگیری و خود را تافته ایی جدا از این آب و خاک بدانی .... بازهم با شنیدن صدای کویتی پور .... مو به تن راست می کنی و با واژه جهان آرا اشک در چشمانت حلقه می زند ...... ممد نبودی ببینی تنها یک ترانه نیست .... یک حس نوستالژی از حماسه ایی است که بر خلاف آنهایی که می گویند امداد های غیبی بوده است...
-
وطن یعنی همین آب و همین خاک
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 21:22
نمی دانم چه حس و حالی از این بعدازظهر پنجشنبه داشتم .... یک حس ناسیونالیسیتی ... یک حس وطن پرستی .... بغض کردن ... از جنس همانهایی که به محض دیدن خلیج فارس و خزر جاودان می کنم .... بدور از چشم غریبه ها اشکی هم ریختم .... شاید آهنگ وطن عصار بیش از همه چیز تزریق شد در سلول سلولم .... بخصوص بند : (( وطن یعنی اذان عشق...
-
فلاش بک به سالهای سخت و سرد
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 08:13
این یادداشت را در آخرین روزهای ریاست جمهوری خاتمی نوشتم .... در دورانی که همه چشم به آمدن اهورا داشتند و لاف سیاسی او را باور کرده بودند .... هنوز تصوری از دوران احمدی نژادی نبود و همه بهت زده به تصویری شدند که در برابرشان بود .... در این روزها که بوی اصلاحات می دهد بد نیست بخوانید این زمزمه را که دوباره فیلمان یاد آن...
-
سلام به بودن ....!
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 12:38
هنوز زنده ام .... اگر بهانه های عروسک عشق بگذارد و هر روز نخواهد قصه عشقمان را ناتمام بگذارد ... حالم خوب است .... راضی ام از نارضایتی روزگار .... حرف برای زدن بسیار است ... از پسر سه ماه ام می توانم بگویم که چند روز پیش خاطره ای بیشتر برایمان نگذاشت تا بتنزین ۱۰۰ تومانی که امروز نوبرش کردم .... و یا از بلاتکلیفی دولت...
-
((اتفاق))
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 20:42
دوباره می نویسم .... این اینترنت لعنتی بی ثبات است و یادداشت قبلی را با همین نام بلعید در میان خطوط نوری و غیر نوری اش .... حالا شاید تفاوت کند با خطوط قبلی ولی مضمونش همان است ..... به آروزی دیرینه ام می خواهم برسم ... چاپ کتاب .... از خودم ... از کسی که ۱۰ سال با روئیای نویسندگی در روزنامه های بی خط ایران زمین قلم...
-
انتظار....!
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 16:47
تابحال شده قرار داشته باشید ؟! .... کناری به ایستید .... به ساعتتان خیره شوید . عقربه ها دنبال کنید .....نرسید..... تمام شوید ....یخ بزنید ...؟! تا بحال شده ؟! یک نفر را اینقدر دوست داشته باشید که عذابش بدهید .... تا بحال شده عاشق کسی باشید و رازی در دلتان باشد و نتوانید بگویید ؟! تا بحال شده بغض کنید و گریه تان نگیرد...
-
اضافه کاری .... در محله آقای رئیس جمهور !
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 18:17
به نظر شما یک دنیای رنگی چه رنگی است ؟! به نظر شما برای چیدن یک گل چقدر جرعت لازم است ؟ به نظر شما مردن چقدر اراده می خواهد ؟! ... به نظر شما برای رسیدن به آسمان چند ستاره را باید زیر پا له کرد ؟! به نظر شما برای گریستن چند بغض را باید خورد ؟! ..... به نظر شما چنارهای پر خاطره خیابان پهلوی چند یادگاری در دل خود دارند...
-
تو نذار آخر قصه حرفم و نگفته باشم ...!
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 10:56
سلام ... بازهم غیب شدم از صفحه این خطوط بی باور ... اگر دروغ بگویم : حالم خوب است ... این کیلوهای آخری ... عذابم می دهند تا بدر شوند از صفحه روزگار .... عروسک عشق خوب است و بهانه می گیرد .... پسر سه ماهه ام همچنان مریض احوال است و روزی دو عدد سوزن می خورد بجای غذا .... همه هستند... زندگی سرجایش است ... میدان شهیاد ......
-
هستم ولی گرفتارم....!
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 17:33
هستم .... سراغم بگیرید که حس زنده بودن داشته باشم .... درگیرم ... بچه سه ماهه ام مریض است ... ریه های کوچکش برونشیت کرده اند .... دوان دوان بدنبال عکس... سوزن و دارو .... امیدوارم به بودنش .... حال و روز منهم بد نیست .... بهش فکر نمی کنم .... دیگر نمی ترسم از رفتن ... شاید تقدیر این باشد .... عروسک عشق هم خوب است ......
-
پس از آن غروب رفتن..اولین طلوع من باش .......!
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 22:21
اضافه کاری است .... گفتم می خواهم جبران تمام نبودن ها را بکنم .... در این غروب بهاری با عطر گلهای اردیبهشتی .... بعد از آن اسفندو فروردین کشدار ... اردبیهشت یک چیز دیگر است .... وقتی از پنجره اتاقت خیره می شوی به این سبزی بی پایان حالت خوب می شود .... خیلی خوب .... دیروز وصیت نامه نوشتم .... فکر و خیال به سرتان نزند...
-
شاید یک فرصت دیگه .....!
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 11:24
می نویسم ... پس هستم .... کابوس مردن همچنان شبهای تنهایی ام را بارانی می کند .... بهانه های عروسک عشق ...بی پایان ... بی حد ... سردی نا تمام من.... چه بر سرم آمده ؟ .... نه ! چه بر سر خودم آوردم .... کم آوردم .... از این کم کردن ... از این دلشوره برای فردا .... اوضاع سخت این گربه تا ابد ایرانی .... روئیاهای نیمه کاره...
-
گریه اگر امون بده .....!
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1386 22:08
من برگشتم .... حال و احوال خراب ... این عروسک آهنی خراب .... زمین و آسمان خراب .... همه چیز خراب ..... ۲۰ روزی از نبودنم گذشت .... یادتان رفت این پنجره خالی از نگاه را .... اگر سری زدید دمتان گرم و اگر هم که نیامدید بازهم نفستان گرم و نگاهتان پر نور که حالا می خوانید و گوشه چشمی برای این عاشق خسته تر می کنید .......
-
چند سکانس از زندگی در بیستم فروردین ...!
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1386 09:04
دیروز برایم چند سکانس خوب بود .... سکانسهای تاریخی . ناب و دست نیافتنی .........! سکانس یک . تیغه آفتاب از پشت هزار پرده بسته گوشه چشمم را نوازش کرد .... تا به بامداد سلامی دوباره کنم .... صدای پرنده های مهاجر دراین بهار دل انگیز عاشقانه ترین ندایی است که می شونی ... به یاد عروسک عشق بیدار شدم .... و همصدا شدم با...
-
این نیز گذشت..........!
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 09:17
دیروز هم گذشت ........ سخت و سرد و بارانی .. پر از غصه های بیهوده .... پر از عرق کردن های بی بهانه ......... قول دادم فکرش را نکنم....... فقط می دانم هستم و باید ادامه دهم....... پناه بردم به ترانه های بارانی گوگوش ..... عاشقانه های جنتی عطایی و اردلان سر فراز و شهیار قنبری .... به تاریخ ۳۰ سال پیش ... عجیب تسکین می...
-
من می خواهم زندگی کنم ...!
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 10:48
سالها بود وقتی در برابر آینه قرار می گرفتم اولین جمله ای که می گفتم این بود : (( تو کی می میری ؟)) آماده کرده بودم خودم را برای همه چیز .... شاید تعلق خاطری به این زندگی نداشتم .... ذره ایی برایم ارزش حسرت خوردن نداشت .... به هر چیز که می خواستم رسیده بودم و هرکارکه دوست داشتم را انجام داده بودم ... بی نیاز از این...
-
شمارش معکوس برای مرگ .....!
شنبه 18 فروردینماه سال 1386 14:52
حوالی ساعت چهار بعد از ظهر بود .... بالای برج میلاد ..... عرق کرده .... از گوشه چشمهایم اشکی روان می شد ... می ترسم از مرگ .... همگان از آن پائین نگاهم می کنند ... می خندند .... تشویق می کنند برای پریدن .... چشمهایم را می بندم .... پرتاب می شوم ..... به یکباره از خواب می پرم ... ساعت از پنج هم گذشته .... کابوس مرگ...
-
من سیاسی نیستم.دل خوش سیری چند ؟!
جمعه 17 فروردینماه سال 1386 10:54
در این دو روز آخر کمی سیاسی نوشتم .... و مورد عنایت چندین و چند مخالف این یادداشتها قرار گرفتم .... که البته بخاطر هتک حرمت در فهرست پیغامها نگذاشتم .... من سیاسی نیستم .... من عاشقی بی دل هستم که در این رویارویی بی ابهام حرفی از جنس زمان می نویسم .... بهانه این خطوط عاشقیت بود و نه حرفی دیگر ..... دلخوشی من نگاه...
-
آزاد شدند از این چهار دیواری
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1386 14:13
انگلیسیهای در بند..... آزاد شدند از دیار ایران زمین ..... به قول رسانه های ایران به آنها خوش گذشته بود .... مرغ سوخاری و موز و نوشابه و ودکای وطنی .... همه چیز این خاک را دوست داشتند .... قربان مهمان نوازی ایران .... قربان اخلاق خوبشان .... از شوخی که بگذریم ... خطر از کنار گوشمان گذر کرد .... این حرکات به عقل رئیس...
-
بو ی جنگ ... بوی عشق ...
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1386 13:47
حس غرببی در شهر نهفته است .... شبکه های خبری را نگاه می کنم .... سی ان ان ... سی بی اس .... صدای آمریکا ... رادیو فردا .... در تمام خطوط آنها طعم تلخی زیر زبانم مزه مزه می شود .... بوی گند باروت فضا را پر کرده .... چهره مخدوش آتش باران را به یاد می آورم ... صدای گوش خراش آژیر خطر ... زیر زمین ... دلهره از مرگ .......
-
مقدمه ای برای آغاز
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 14:11
پر از هیجان بود شاید .... در لابلای هزار لایه این مردم رفتن....... در قلب پایتخت قدم زدن ... حرف زدن .... زنده بودن .... بو کشیدن .... سئوال کردن .... همه چیزش خوب بود .... میدان انقلاب با آن بوهای عجیب و غریبش خوب بود .... بوی کاغذ کهنه ... بوی واقعیت که از پس هزار خط فریاد می زند ..... تنه خوردن ... در قلب روبروییت...