کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

بوی عیدی...... بوی توپ!

سام علامه

بوی عیدی ... بوی توپ ...بوی کاغذ رنگی .....

 قرار بود ننویسم ... اما دلم طاقت نیاورد .... در این وسوسه نو شدن ... در این ثانیه های کش دار .... در انتظار تحول و تولد .....در روزهای جدایی و دلتنگی ... بعد از روزهای غربت نشینی بار دیگر در خانه پدری ..... در خانه قدیمی پدر بزرگ ... در کنار هفت سین پر یادگاری ... پر از قابهای چوبی و غصه آور .... حدا بیامرزد پدر بزرگم را  .... چقدر بار نگاهش را حس می کنم ... صدای سنگین عصایش در این چهار دیواری زندگی .....ْ! سال ۸۵ هم گذشت با تمام کج خلقی هایی که با ما داشت ... با تمام غصه بازی هایی که با ما کرد .... و با عروسک عشقم که آینه تمام قدی بود از زندگی کردن ... سلامت شدن باری ! دوست داشتن .....! سال ۸۵ را در آغوش پدر و مادرم به پایان می رسانم و دست در دست عروسک عشق به افق روشن زندگی خیره می شوم ....! لباسهای اتو کشیده تان مبارک .... ! عاشق  شدنتان مبارک ...! کیف و کفش نو تان مبارک ...! آری ! با اینا زمستونو سر می کنم ....!

خداحافظ همین حالا....!

 

*سام علامه

پارسال همین موقع بود  که پدرم از دل آتش خانه پدری زنگ زد و گفت جایت خالی است ... بی معرفت این چهارشنبه سوری سوم است که نیستی  .... اما بعد از سه سال هستم و نیستم در این آتش خانگی .... گویی مدتهاست نیستم ... نمی بینم ... نمی فهمم ... نمی خوانم ... نمی گریم .... من در این بازی کم آوردم ... تاب تحمل غصه خوردن مادرم را ندارم ... تاب اشک خوردن عروسک عشق و شکستن بغض پدر را ندارم ... می روم .. فرار می کنم .... به ناکجا آبادی دور ... به جایی که نه قلم باشد و نه کاغذ ... بدانید و بخوانید که این بچه افسرده دیار ایران زمین خسته از تمام نگاه های بی نگاه است ... من بازهم غایب بودم ... در عروسی خوبان ... ... گهگداری به این خطوط سری بزنید و فاتحه ایی بخوانید .... خداحافظ همین حالا ....!

برایم دعا کنید ...!

*سام علامه

تا خود بامداد سر بر بالین نمی گذارم ... مانند شیرزخمی شده ام ... از این سوی اتاق به آن سوی اتاق .... خود را بر دیوار می کوبم و مشت را بر سر .... حال و روز بارانی ام را عروسک عشق آفتابی کرد فقط برای چند ساعت ... خوشحال و بیدل بودم و عاشق که رفت و این حسرت عشق بر دلمان ماند .... اما فردا روز غریبی است ... تلخ و گس و پر خاطره خواهد شد ... فردا روز درس گرفتن است ... روز دیکته ایی پر غلط که باید از پس آن قلم گرفتگی های سرخ جان سالم بدر ببرم ... فردا روز سختی است ... روز آبرو ... روز بودن ... و یا شاید نبودن ... اگر ازفردا نباشم .... دنبالم نگردید ... فقط برایم دعا کنید ... همین !

... وقسم به پاکی گل سرخ

 

دلم برایش تنگ شد .... همین .... ! شاید تا آنروز فکرش را هم نمی کردم .....چشمانم را می بندم .... زیر بالشت چهار خانه خود پنهان می شوم ... می ترسم .... سریع در برابر آینه قرار می گیرم .... چند سیلی آبدار به خودم می زنم .... نه ... بیدارم ... خواب در کار نیست ... دستی به سر تا پایم می زنم ... زنده ام ... گیج می زنم ... یک لیوان آب می خورم ... یک نفس... مثل همیشه ... قلبم می گیرد .... بعد از خوردن یک نفس آب همیشه این اتفاق برایم می افتد .... دوباره فکرش را می کنم ... تصویر خوش رنگ ۲۴ ساعت قبل را.... وقتی در آغوشش گرفتم ....وقت وداع ... چشمانش برق می زد مثل همیشه ... دستانش گرم بود ... مثل ساعات نخست .... دلم لرزید ... مو به تنم ایستاد ... خیره شدم به آینه ... گونه هام تر شد ... زبانم بند آمده بود ... چند بار باز و بسته اش کردم ... من ن ن ن ن ن... عا ا ا ا ا ا...شق ق ق ق ق ق... شدم ........من عاشق شدم ....... و در همان ساعات و لحظه ها  آفتاب بر پهنه خاک طلوع کرد ....!

... وقسم به پاکی گل سرخ

 

دلم برایش تنگ شد .... همین .... ! شاید تا آنروز فکرش را هم نمی کردم .....چشمانم را می بندم .... زیر بالشت چهار خانه خود پنهان می شوم ... می ترسم .... سریع در برابر آینه قرار می گیرم .... چند سیلی آبدار به خودم می زنم .... نه ... بیدارم ... خواب در کار نیست ... دستی به سر تا پایم می زنم ... زنده ام ... گیج می زنم ... یک لیوان آب می خورم ... یک نفس... مثل همیشه ... قلبم می گیرد .... بعد از خوردن یک نفس آب همیشه این اتفاق برایم می افتد .... دوباره فکرش را می کنم ... تصویر خوش رنگ ۲۴ ساعت قبل را.... وقتی در آغوشش گرفتم ....وقت وداع ... چشمانش برق می زد مثل همیشه ... دستانش گرم بود ... مثل ساعات نخست .... دلم لرزید ... مو به تنم ایستاد ... خیره شدم به آینه ... گونه هام تر شد ... زبانم بند آمده بود ... چند بار باز و بسته اش کردم ... من ن ن ن ن ن... عا ا ا ا ا ا...شق ق ق ق ق ق... شدم ........من عاشق شدم ....... و در همان ساعات و لحظه ها  آفتاب بر پهنه خاک طلوع کرد ....!

عاشقانه در بند

 

 

نمی خواستم بنویسم ... از چرک نویسی که به عنوان یادداشت به خوردتان دادم .... حالم از آن بهم می خورد ... ولی عروسک عشق بازهم گفت بنویس .... و امروز در میان تمام گرفتاریهایم به سپید پوشانی می نگرم که حالا در پیچ و خم های اوین توبه نکرده بزرگ ایران زمین شدند ..... و از دوم خرداد بود که زنان جنبش شدند.... جنبشی که نه ربطی به جریان جهانی فمینسم دارد و نه ربط وثیقی با دوم خرداد، به نظرم حاصل زمان است و از دل نیازهای طبیعی و طبیعی ترین فریادها برخاسته است. و باز به باورم اگر حاکمان نتوانند ظرافت و در عین حال صلابت و اهمیت جنبش زنان را درک کنند و کار را به دست های زمخت همان ها بسپارند که فرهنگ نمی شناسند و به گوششان جز سر و کلاه همه چیزی بیگانه است، حاصلی به دست خواهد آمد که چیزی نیست جز زیان حکومت. باورمان بود که جنبش های ما دیگر از دل سلول ها به در نمی آید. اما افسوس که چنین نماند. و داستانی که قرار بود بعد از انقلاب فراموش شود دوباره زنده شده و دوباره همان شعارهای شیر و زندان است. و بخت پایان داستان با ما نبود. مانده است برای بچه های نسل امروز که هم امروز در اوین بودند.
دیشب صورتی که داشتم از دستگیر شده ها، کوتاه تر بود.  امروز صورت درازتر شد. باید با هم مرور کنیم : آسیه امینی، شادی صدر، ژیلا بنی یعقوب محبوبه عباسقلی زاده، محبوبه حسین زاده، سارا لقمانی، زارا امجدیان، مریم حسین خواه، جلوه جواهری، نیلوفر گلکار، پرستو دوکوهکی، زینب پیغمبر زاده، مریم میرزا، ساغر لقایی، خدیجه مقدم، ساقی لقایی، ناهید کشاورز، مهناز محمدی نسرین افضلی، طلعت تقی نیا، فخری شادفر، مریم شادفر، الناز انصاری، فاطمه گوارایی، آزاده فرقانی، سمیه فرید، مرضیه مرتاضی، سارا ایمانیان، ناهید جعفری، سوسن طهماسبی، پروین اردلان، نوشین احمدی خراسانی و شهلا انتصاری،پرستو سرمدی.

باری مبارک باد بر زندانبابان که قدرتی نمایاندند. و مبارک باد بر تمام زنان ایران.

*پی نوشت : وقتی آخرش را نوشتم ... گریستم ... حالا  مشتهایم را گره کردم .... به سوی آسمان گلایه می برم .... آزادی ... آزادی ... آزادی ....!

هرچه دوست داری بگو

 

*سام علامه

روزگار بدجوری بی معرفت شده است ... شاید از خواص انرژی هسته ای باشد .... که بعضی ها مانند دولت مردان ایران غنی نکرده داد سخن سر می دهند و  حرفهای گنده تر از دهانشان می زنند .... این استقلال فکری و ذهنی ارثیه دولت جدید است و رسیدن به مقاصد صلح آمیز هسته ایی گویی در ملت شریف این  مرز پر گوهر نیز رسوخ کرده بطوری که رفقای دیروز روسبیان دوزاری را جلو می اندازند برای  طرح عقاید و افشاگری .... قلم بدستان نوپای روزی نامه های پایتخت اینقدر غذای حاجت بر سر و صورتشان ریختند که از یاد برده اند پشت سر چه کسانی حرف بزنند و چاک دهان پاره کنند ... اما برای این بنده سر و پا تقصیر هیچ خیالی نیست ... چون در گوشه ایی از این دنیا با عشق ابدی ام زندگی می کنم و آرامش دارم ... حالا هرچه دوست دارید بگویید و خودتان را بزرگ جلوه دهید که با فلاش تانک های امروزی شما هم به جایگاه پدران و مادرنتان می پیوندید...همین!

 

پی نوشت : عروسک عشق ... دلش گرفته بود ... کیفش را گم کرده بود ... غصه خورد ... لبش را ورچید ... در آغوشش گرفتم ... دوباره دستانم را به سویش پل زدم ... شاه ماهی موسیقی ایران را برایش زمزمه کردم :

برای خواب معصومانه عشق

                                                   کمک بستری از گل بسازیم

              برای کوچ شب هنگام رفتن

                                                                               بیا با دستهای هم پل بسازیم

به یاد غربت نشینی ....

 

امروز روز غربت نشینی بود ... بخصوص در این ساعات واپسین که با تمام رفقای دیار غربت .... رفقای روزهای سخت همکلام شدم ... خندیدم ... تلخ .... گریستم ... بازهم تلخ ... آنها دلتنگ خانه و من دلتنگ ستاره بازی با آنها .... اما من در خانه پدری دست در دست عروسک عشقم هستم و ستاره می چینم از آسمان پاک وطن و آنها در کویر سوزان تازی ها ستاره ها را یکی یکی می شمارند ... حال و هوای غربت در این روزهای آخر سالی و صدای یاران را شنیدن ... کلی دل آدم را می گریاند ... اما در سنت ما گریستن خود قصه ایی است دوست داشتنی .... از طلوع آفتاب با عروسک عشق بودیم و هستیم در این غروب بی انتها .... خندیدم ... دعوا کردیم ... فریاد زدیم و البته کتک هم خوردیم .... در کل دوازدهم اسفنتد ماه مثل تمام روزهای خدا خوب است و به خوبی یادش را می کنیم .... به یاد طپش ... یاران  در غربت و عروسک عشقم که همه بهانه ایی برای بودن شده است ....!

توان انسان در این غروب آدینه

 

 

جمعه خاکستری ... جمعه بارانی ... برفی .... جمعه خسته .... جمعه غمبار ... جمعه  سرد سر پل .... جمعه پر از حرفهای تلخ است ... پر از واژه های گند و بد بو ... وقتی عروسک عشق را گذاشتم خانه .... تا خانه پدری این چند خط را مرور کردم .... بی قافیه است ... می دانم ولی تازه تازه است ... تقدیم به عروسک عشق و آنهایی که در پی توان انسان می گردند ....!

انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از انتهای  جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
وتوان غمناک تحمل تنهائی
تنهائی
 ! توان دوست داشتن و دوست داشته شدن

.............وتوان غمناک تحمل تنهائی
......

بیا به رود بپیوند

 

 

 

چند روزی است زمزمه اش می کنم .... حال و هوای شعر در سر دارم .... گیچ و منگم ... مست و نشئه .... بعد از ۵۴ ساعت و سه دقیقه عروسک عشق را دیدم ... دلم تنگ شده بود ... اغراق نمی کنم .... آتش دلم خاموش شد .... وقتی بوییدمش .... حال این چند خط ... که زمزمه ایی بود شعری بلند شد ... تقدیم به خودش که حالا همه چیز برای رقص این قلم شده است ....!

 

 

ترا به باد نخواهم سپرد.
که از سلاله خونی , نه خاک و خاکستر
بیا به رود بپیوند اگر هدف دریاست.


*
ترا به باد نخواهم سپرد.
بیا به رود بپیوند,
که رود راه گریز از من است در دل ما ,
و استحاله خودخواهی و خودی خواهی ست.


*


کدام پنجره باز است؟
کدام پنجره در شهر مردگان باز است,
که انتظار چنین رخنه کرده در دل من.
کدام گوش چنین تشنه است؟
که رسته باز پیامی به خشک گاه لبم .
مرا که می خواند؟
که راز دار و رسن می کشاندم سر کوی.
و از لب شمشیر ,
که زنگ می سترد؟
صدای صیقل شمشیر , باور من را ,
به خون می آلاید ,
صلای تهنیت است.
*
شب است .
شبی همه بیداد.
به ماه و آب نگه کن ,
نماز را بشکن.
و روزه را بشکن.
پیاله را بشکن.
شکست را بشکن.
شکست نیست شکستن ,
سکوت را بشکن.
شکن
شکن
بشکن
پای کوب بر من و ما.
سماع رقص جنونت تبرک است بیا.
بیا که آینه از دوری تو گریان است.
*
بیا ز راه مترس ,
اگر چه در پی هر گام , چنبر دامی ست.
و راه ها همه مختومه اند بر سر دار.
بیا به اشک بپیوند , جوی باریکی ست,
سپس به رود , اگر در هوای دریایی.
*
شب است.
در بدری , پشتوانه شب پیر.
نقاب پشت نقاب است.
شکنجه پشت شکنجه.
دریچه پشت دریچه.
میان پنجره هرگز کسی نکاشت ترا.
که شب شوی , شب بی رنگ انتظار شوی.
*
نبند پنجره را.
به پرده رحم مکن.
که پرده ها همه دیوارهای تزویرند.
به پشت پنجره بسته انتظار مکش .
شکن
شکن
بشکن.
چشم های پنجره را.
بیا ز راه مترس.
بیا و گمره باش.
سماع رقص جنونت تبرک است بیا.
مهار کردن نیرو خیانت است بیا.
بیا ,
که مرد می رود از دست در نهفتن ها.
چو آب در مرداب.
و در نهفت نیام ,
چه تیغ ها که فلج گشت در کف من و ما.
*
صدای سلسله و بند و دار می آید.
بیا.
بیا به اشک بپیوند جوی باریکی ست,
سپس به رود , اگر در هوای دریایی.