کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

خورشید کو ؟

همه آدم شدند ... همه آقا شدند ... کت شوار اتو کشیده می پوشند و کروات گره گشاد می زنند ......این کومونیست های بی خدا ... این جنگ زده های بد بخت ... حالا آقایی می کنند و فخر می فروشند برای ما جهان سومی های روضه دار .... آبجوی خنک می خورند و وودکاهای رنگارنگشان را به رخ عرق کشمش و خرمای ما  می کشند .... عارقی از سر سیری می زنند و سیگار برگشان  را بجای بهمن گندیده ما تا ته داخل ریه هایشان می کنند .... ما خوشحالیم که آنها می روند جهنم ..... همین ! راستی خورشید کو ؟

آخرین نقطه دنیا تو جهان من همین جاست

 

احتیاج دارم به رفتن ... می روم تا دوباره هوایی نشوم ... دوباره به سرم نزند تا دل بکنم ... می روم تا قدر ماندن را بدانم .... می روم تا آنهایی که دوستشان دارم و دوستم دارند قدرم را بدانند و قدراشان را بدانم .........  تا اطلاع ثانوی همه چیز تعطیل ... حتی این پنجره تنهایی  .... !

سری بزنید  ... گاهی حتی ...

دلتان برایم تنگ شود .... گاهی حتی ....!

اشکی بریزید ... گاهی حتی ... !

بر می گردم  زود تر از انچیزی که فکر می کنید وفکرش را  می

کنم ..... !

 

آخرین نقطه دنیا تو جهان من همین جاست ..................!

 

باور کنید ..............

گذری بر کوچه های کودکی .....!

 

 

 

دبیرستانی بودیم و علوم نظری می خواندیم از بد روزگار ... غروبها در خیابانهای بی خاطره این شهر پر دود شعر می خواندیم ...... بیرون کلاس و دور از چشم معلمانی که خاقانی، صائب و فردوسی بدستمان می دادند و از ملک اشعارای بهار جلوتر نمی آمدند....... تازه رسیده بودیم به نیما که دشوارمان بود ... اما پذیرفته بودیم مانند عشقی ممنوع که شعر فقط آن نیست که در کتابهای درسی و تاریخ ادبیات رسمی هست .... همین کشف..... ما را از نیما به یک خیز رساند به نادر پور ... سایه ... مهدی اخوان ...و فریدون مشیری ... در یک تابستانو پائیز این ها را تمام کردیم و در این سیر ، کوچه فریدون مشیری ، چاووشی اخوان ... درخت کسرایی ... احساس سیاه ... شعر انگور نادرپور... را در همان کوچه های پر دود از بر کردیم .... در چهارده سالگی که تازه پشت لب سبز کرده بودیم و یواشکی سیگار می کشیدیم " بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم " را مزه مزه می کردیم.! وقتی عقلمان رسید و کله های داغمان بوی قرمه سبزی گرفتند به یکباره آیدا در آینده و هوای تازه از ته انبار بیرون آمدند ........و روزهای خوش با  بامداد بودن آغاز شد...... و چنان دلچسب و جذاب و مست کننده بود که دیگر به کوچه مشیری و نادر پور و کسرایی سری نزدیم .....! نسل ما از مدرسه بیرون آمد ... بعضی راهی دانشگاه شدند و برخی به خط زندگی افتادند ..... اما من همچنان در خیابانهای بی خاطره این شهر پر دود زمزمزه می کنم .... .!

حالم خراب است ...............!

 

 

گاهی وقتها خیلی شکننده تریم .خیلی زیاد...........!

همین ....نپرسید ............نمی دانم......... نگردید ........پیدایش نمی کنید ..رهایم کنید .............۱

سلام سینما

 

سلام سینما  ....

دیروز ... را  بدون هیچ علتی و پیشینه ایی به نام تو زدند ... جشنی گرفتند و دستی زدند و خوب خندیدند .... شاید به ریش ما و تو که  بازیچه ایی و با زیچه ایم .......... 

راستی سینما! روزت مبارک!

سلام آقای بیضایی .... هر روز صبح وقتی به کتاب فروشی محله مان می رسم ... مسیرم را عوض می کنم تا چشمم خدایی نکرده به نمایشنامه ایی جدید از شما نخورد .... تا یکوقت قلبم نایستد از مرگ  شاهکار دیگری در سینمای ایران.......بهرام خان ... هرموقع میخواهم فکر کنم هنوز هم که هنوز است رگبار را می بینم و می خوانم .... راستی خدا فنی زاده را هم بیامرزد ... که شاهکاری بود در این شبهای بی ستاره ....

آقای بیضایی روزتان مبارک.......!

 

 

سلام آقای کیمیایی .... هنوز بوی قیصر و گوزنها را می دهی ... ولی باورکن نسل همه چیز تمام می شود .... مثل قیصر که هنوز در زندان پاسوز انتقام خواهر است و سید که جای مشتش همچنان روی دیوار اتاقم است ... مسعود خان نه رئیس می خواهیم و نه حکم ... ما واژه های تر و تازه می خواهیم تا به وقت دیدنش مو به تن راست کنیم و رگ گردن بیرون بزنیم .... آنوقت با حالی عجیب و مست سر بر بالین شب بگذاریم و سجده کنیم بر استاد مسعود کیمیایی...

آقای کیمیایی روزتان مبارک.........!

سلام آقای تقوایی...اینقدر  ای ایران را بر کاغدبی خط مینویسیم تا دوباره بیایی و ما را عاشق کنی..........حالی کنیم با قاب تصاویرت ..دلمان تنگ شده است برای دیدن سیگار کشیدن های بی حدت ... چه صورتی جمع می کنی وقتی پک آخر می زنی و متنفر می وشی از هرچه پیش آمده است و پیش خواهد امد .... ما منتظریم آقای تقوایی .......~!

راستی استاد روزتان هم مبارک!

سلام آقای مهرجویی....اگر نخواهد صدای سنتورت بیاید  و مهمانی مامانت خراب شود ... ما همچنان ریسه می رویم با اجاره نشین ها و خون گریه می کنیم با گاو و هامون ...تو برای اشک در اوردن احتیاجی به زدن سنتور نداری ... تو اشک یک ملت را با لیلا درآوردی داریوش خان ........تو هستی ....چون باید باشی ... بی سنتور و یا با سنتور .........ما دوستت داریم بخاطر این سینمای کم حافظه ... بخاطر این مردم قدر ناشناس........!

داریوش خان روزتان هم مبارک.....

............و

سلام استاد ...... سلام علی ........ سلام آقای حاتمی ......... سلام ........نمی دانم چه خطابت کنم ..... تا لحظه وداع هم کسی ندانست .... بهروز وثوقی همیشه می گفت : بعد از این همه کار نمی دانستم آقا صدایش کنیم یا رفیق ؟!........ رفیق سینمای ایران سلام ....... در روزهایی که هوای سینمای تو خراب است ... بدجوری دلمان یک تکه واژه ناب میخواهد ... یک حرف تازه از جنس طوقی .... از جنس انتظار کنار حسینه اش .....که آن زمانها همه چیز حرمت داشت .......برای عاشقیت های آقا مجید سوته دلان .........یا غصه خوردن های مادر ...........علی جان !  هنوز از سینمای تو صدای فردین و ناصر ملک مطیعی می آید ....تو همه را رقصاندی .............!

نئونهای تازه از فرنگ رسیده خیابان لاله زار حالا خاطره ای از نور دارند و بوفه هایش  حالا بجای پیراشکی و لیموناد ... نوشابه رژیمی و بستنی میهن به خورد مشتری ها می دهند ........ راستی وقتی رفتی .... لاله زار خاطره شد ....سینما خاطره شد ... قیصر مرد ... داش آکول مرد ... سوته دلان مرد... صمد مرد ..گوزنها مرد.....توپولی مرد .......طوقی مرد... و مادر  هم مرد..... تا بالای سر قبرشان دلخوش باشیم به ای ایران و دست روی قلبمان بگذاریم و برای تمام خاطرات دیروز اشک بریزیم.......

راستی علی حاتمی روزت مبارک ........! همین !

از شر شکم سیری

 

(احمدی نژاد شیره ایی از تناقض در حکومت اسلامی است ...خدا حفظش کند ... نازنین رئیس جمهور این مرز و بو است)

چله تابستان ... خرما پزان مرداد .... وسط خیابان پهلوی ... سر بسوی خورشید .... با چشمان تنگ شده .... فریاد می زنی ..... برای آخرین بار خداکنه بباره ......... مسخره است نه ؟!

 

چله زمستان ........سرمای استخوان سوز بهمن ماه .... وسط خیابان پهلوی ... چترت را می بندی...... . فریاد کنان......... .طلب آفتاب را می کنی ........! مسخره است نه ؟!

 

سر مزار عزیزت .... بالای سنگ قبری گلاب پاشی شده ... میان هزار هیاهو و اتفاق .... در لابلای هزار  لای اشک و جیغ ........ دلت هوای آمنه آقاسی را می کند و بلند می شوی و دستمال بدست بالا و پائین می پری .....مسخره است نه ؟

 

باری  ! شبها بلای سنگ قبری گریه می کردیم که داخلش هیچی نبوده .................

مسخره است نه !؟

گیج و منگ

یکباره از خواب می پری و با دهان پر دود ....  یخچال را باز می کنی و با هزار زحمت ... یک بطری آب یخ ........و زندگی به حال اول خودش بر می گردد ... آنوفت می روی کنار پنجره .......سیگار بهمن را آتش می زنی .... دودش را با تمام وجود داخل ریه هایت می کنی و و چشمانت را می بندی ..... هیچ صدایی غیر صدای پک زدن تو به سیگار نمی آید .... سرت را از پنجره بیرون می کنی تا خنکی نصف شب به صورتت بخورد .... می سوزد .... کیف می کنی .... مثل دیدن خون که حالت را جا می آورد ... نشئه می شوی .... چشمانت قرمز می شود .... مثل همان شبی که اینقدر خوردی و مست شدی و همه رازهایت را گفتی .... حتی گفتی هرشب قبل از خواب یک فصل دل سیر گریه می کنی .....!

در آن گیجی و منگی گوشی را بر می داری شماره اش را با هزار کلنجار رفتن  می گیری ... زنگ می خورد .... بوق ...بوق .. بوق .. صدایی کش دار از ان طرف خط ..... بی حوصله جوابت را می دهد .....( تا چند دقیقه دیگر می رسد ) ... دراز می کشی روی تخت ... تمام بدنت یخ کرده ..... می خندی ..... نزدیک است ..... صدای  آمدنش  کوچه های شهر  را پر کرده .... تا بالای سرت می رسند تو تمام کردی .... فقط یک کلمه (( متاسفم )) ...........آدم خوبی بود ........بخاطر همین بود که مرد ........!

اضافه کاری از کنار پنجره

مطلبی که ثانیه پیش فرستادمش .....هیچ علتی نداره ... یک حسه ... یک عقده و بغض نشکسته .... به کسی بر نخوره ... حالم خوب است ... خرابم نکنید ..........٬

SMS

یادت باشد همه‌چیز در SMS است که رنگ حقیقت دارد، نه رودررو. در SMS می‌توانی عاشق باشی، می‌توانی تنفرت را به رخ بکشی؛ یا حتی رکیک‌ترین فحش‌های دنیا را نثار کسی کنی که چشم‌توچشم، حتی جرات نگاه‌کردن به صورت‌ش را هم نداری.
یادت باشد می‌شود وقت رفتن هم با اس‌ام‌اس خداحافظی کرد. که یک وقت چشم‌ت نیفتد به چشم‌هاش و دل‌ت نلرزد... و بازی دوباره از سر شروع نشود.
یادت باشد ارزش‌ت اندازه‌ی یک SMS است و نه حتی یک ملاقات آخر.
یادت باشد...

این شبهای بی قراری مال من ........!

نگویید از دنیا عقبم ... کشف کردم این ترانه احسان خواجه امیری را که اتش می زند دل را با این صدای بالغ و خوش عطرش ... وقتی واژه آرزو و خاطره را می خواند خنج می زند جان مرا ... بی اختیار اشک می ریزم  وقتی فریاد می زند آخر غربت دنیا ست مگه نه .........؟!

حالم بد نیست .... کارها یواش یواش درست می شوند ... پشت سر هم ... بدون آنکه بدانی و یا حتی بخواهی ..... !

 

برایتان لینک این ترانه را می گذارم تا مثل من شب را با آن صبح کنید .........!

هر چی آرزوی خوبه، مال تو
هرچی که خاطره داری، مال من

اون روزای عاشقونه، مال تو
این شبای بیقراری، مال من

منمو، حسرت با تو ما شدن
تو ای یو، بدون من رها شدن

آخر غربت دنیاست مگه نه
اول دوراهی آشنا شدن



تو نگاه آخر تو
آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن
همه ی قصه همین بود

می تونستم با تو باشم
مثه سایه مثل رویا
اما بیدارمو بی تو
مثه تو تنهای تنها