کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

((اتفاق))

 

 

دوباره می نویسم .... این اینترنت لعنتی بی ثبات است و یادداشت قبلی را با همین نام بلعید در میان خطوط  نوری و غیر نوری اش .... حالا شاید تفاوت کند با خطوط قبلی ولی مضمونش همان است ..... به آروزی دیرینه ام می خواهم برسم ...  چاپ کتاب .... از خودم ... از کسی که ۱۰ سال با روئیای نویسندگی در روزنامه های بی خط ایران زمین قلم زد و به هیچ جا نرسید .... به غیر از  دنبال کردن آن خطوط تا ابد موازی سربرگهای روزنامه های پایتخت ... از آقای خیالباف ابرار ورزشی تا همسایه روبروی کیهان ... تا کاغذ خط خطی دنیای ورزش و عاشقانه های پرتو و غربت نویسی مجله طپش و هذیان های این آخری روزنامه سینمایی امتیاز که عمرش به بیست و یک روز نرسید و مرد از درد نارفیقی ....می خواهم تمام یادداشتهای وبلاگی و روزنامه ایی را دستی به سر و رویش بکشم و چاپ کنم .... با مقدمه ایی که از صبح در مغزم بازی می کند .... می خواهم تمام زخمهای کهنه را در این دوران سخت و سرد بر سینی قضاوت بریزم ... فریاد بزنم .... مقدمهاش  خود یک مقاله ایی است مفصل از این روزگار ....! و تمام این آرزوها بهانه اش عروسک عشق است که بهانه تمام خوبی هاست ... پدرم امروز گفت : قدرش را بدان از این آدمها کم پیدا می شود ....! حالمان خوب است .... امروز خوب بودیم و قرار است باشیم .... فقط بایدکمی کوتاه آمد .... این می شود خود زندگی ....! منتظر (( یک اتفاق ))باشید.....!

انتظار....!

 

تابحال شده قرار داشته باشید ؟! .... کناری به ایستید .... به ساعتتان خیره شوید . عقربه ها دنبال کنید .....نرسید..... تمام شوید ....یخ بزنید ...؟! تا بحال شده ؟! یک نفر را اینقدر دوست داشته باشید که عذابش بدهید .... تا بحال شده عاشق کسی باشید و رازی در دلتان باشد و نتوانید بگویید ؟! تا بحال شده بغض کنید و گریه تان نگیرد ...تا بحال شده بعد از سالهای جای اشکتان را بر دیوارهای اطاقتان حس کنید ؟! حتما شده است ... حالا من منتظرم بعد از خواندن این خطوط به من زنگ بزند تا صدایش را  از پس فاصله ها دوره کنم .............! من دوستش دارم اما او بازهم  عجله کرد ... از قرارمان هنوز ۱۵ روز باقی مانده بود ؟!

اضافه کاری .... در محله آقای رئیس جمهور !

 

 

به نظر شما یک دنیای رنگی چه رنگی است ؟! به نظر شما برای چیدن یک گل چقدر جرعت لازم است ؟ به نظر شما مردن چقدر اراده می خواهد ؟! ... به نظر شما برای رسیدن به آسمان چند ستاره را باید زیر پا له کرد ؟! به نظر شما برای گریستن چند بغض را باید  خورد ؟! ..... به نظر شما چنارهای پر خاطره خیابان پهلوی چند یادگاری در دل خود دارند .... ؟! چند دوستت دارم ؟! این سئوالها آزارم می دهند .... شعرهای کیمایی و یغما آزارم می دهد .... همه چیز آزارم می دهد ...! راستی فیله مرغ هم شده است کیلویی ۴۸۵۰ تومان ...!؟ از فردا می خواهم بروم محله آقای رئیس جمهور که ارزان تر است خرید کنم....... ! راستی برای رسیدن به  آزادی چند نسل باید بسوزند؟!

تو نذار آخر قصه حرفم و نگفته باشم ...!

 

سلام ... بازهم غیب شدم از صفحه این خطوط بی باور ... اگر دروغ بگویم : حالم خوب است ... این کیلوهای آخری ... عذابم می دهند تا بدر شوند از صفحه روزگار .... عروسک عشق خوب است و بهانه می گیرد .... پسر سه ماهه ام همچنان مریض احوال است و روزی دو عدد سوزن می خورد بجای غذا .... همه هستند... زندگی سرجایش است ... میدان شهیاد ... نمایشگاه بی فرهنگ کتاب .... مردم عرق کرده از این آتش پایتخت ... رئیس جمهور تازه انتخاب شده فرانسه .... و تیم جدید التاسیس علی پروین .... فقط من نیستم در این دایره تقدیر ... حوصله ام سر رفته است از این دوره کردن آرزوها و نرسیدن .......! این چند خط را نوشتم برای این که باور کنید نمرده ام.... هستم .....فقط هستم ... همین !

هستم ولی گرفتارم....!

 

 

هستم .... سراغم بگیرید که حس زنده بودن داشته باشم .... درگیرم ... بچه سه ماهه ام مریض است ... ریه های کوچکش برونشیت کرده اند .... دوان دوان بدنبال عکس... سوزن و دارو .... امیدوارم به بودنش .... حال و روز منهم بد نیست .... بهش فکر نمی کنم .... دیگر نمی ترسم از رفتن ... شاید تقدیر این باشد .... عروسک عشق هم خوب است ... قول داده تا اطلاع ثانوی بهانه نگیرد تا اوضاع رو براه شود .... پس حال ما خوب است حال شما چطور .... سری بزنید به پنجره خالی از نگاه ما که گرم شویم از پرتوی نگاهتان....!

پس از آن غروب رفتن..اولین طلوع من باش .......!

 

 

اضافه کاری است .... گفتم می خواهم جبران تمام نبودن ها را بکنم .... در این غروب بهاری با عطر گلهای اردیبهشتی .... بعد از آن اسفندو فروردین کشدار ... اردبیهشت یک چیز دیگر است .... وقتی از پنجره اتاقت خیره می شوی به این سبزی بی پایان حالت خوب می شود .... خیلی خوب .... دیروز وصیت نامه نوشتم .... فکر و خیال به سرتان نزند ... بیشتر یک درد و دلی است با آنهایی که در این زمین گرم دوستشان دارم ... برای عروسک عشق نامه ایی جدا نوشتم ... به خط خودم .... مثل همان خطهای کج و کوله ایی که در دوران ابتدایی می نوشتم .. دست نخورده باقی ماندم بعد از این همه نوشتن .... مادربزرگم می گفت نامه ایی که با خط خودت بنویسی بوی حقیقت می دهد ولی اگر ماشینش بکنی راست هم که بگی کسی باور نمی کند ... بخاطر همین با بدترین خط ممکن نوشتم تا آخرین یادگار برای آنها که دوستشان دارم باشد ... حس مردن ... حس رفتن .... رهایم نمی کند .... اگر تا دیروز تردید داشتم امروز می دانم که چند وقت دیگر می روم .... این سلولها مدتهاست که جوابم کردند .... از همان روزی که در غربت زیاده روی کردم و شب تا صبح زیر لوله و سرم و دیوارهای سفید بیمارستان انتظار مرگ را می کشیدم .... آنروز تنها بودم ... هیچکس نفهعمید حتی مادرم .... حتی پدرم .... انزمان ماشین خواب بودم ..... و اگر آن کارگر هندی نبود شاید من این بهار را  هم نمی دیدم ........ آنروز دکتر گفت : اگر ادامه بدی می میری .... خندیدم .... از مردن نمی ترسم .... صدبار جلوی آینه گفتم و خندیدم .... ولی امروز بعد از تمام زیاده رویهای کرده و نکرده .... با هزار مردن و زنده شدن .... از مرگ می ترسم .... از رفتن ... نبودن ... ندیدن ... از دست دادن .... من می ترسم .... گریه هم جوابم کرده .... چون چند روزی است اشکم هم در نمی آید .... با این ترانه های نا نوشته چه کار کنم ؟! با این خطوط سفید که حس دعوت کننده ایی برای فریاد نوشتن هستند ....؟! با این دل عاشق چه کنم ؟! ....شما بگویید ..... چه کنم .......!؟

شاید یک فرصت دیگه .....!

 

 

می نویسم ... پس هستم .... کابوس مردن همچنان شبهای تنهایی ام را بارانی می کند .... بهانه های عروسک عشق ...بی پایان ... بی حد ... سردی  نا تمام  من.... چه بر سرم آمده ؟ .... نه ! چه بر سر خودم آوردم .... کم آوردم .... از این کم کردن ... از این دلشوره برای فردا .... اوضاع سخت این گربه تا ابد ایرانی .... روئیاهای نیمه کاره ایی که در سر دارم .... به نظر شما تا رسیدن به خورشید بغض چند شب را باید بشکنم ؟! .... همه چیز آزارم می دهند .... فقط می خواهم بنویسم .... نخوانم .... پر از خالی شوم .....!

گریه اگر امون بده .....!

 

 

 

من برگشتم .... حال و احوال خراب ... این عروسک آهنی خراب .... زمین و آسمان خراب .... همه چیز خراب ..... ۲۰ روزی از نبودنم گذشت .... یادتان رفت این پنجره خالی از نگاه را .... اگر سری زدید دمتان گرم و اگر هم که نیامدید بازهم نفستان گرم و نگاهتان پر نور که حالا می خوانید و گوشه چشمی برای این عاشق خسته  تر می کنید .... عروسک عشق آمد ... جشن هسته ایی در دیار نطنز برپا شد ... کلاغ های سیاه در خیابانهای پایتخت ریختند و چشم عاشقان را کور کردند .... راستی بچه دار هم شده ام .... یک سگ پشمالوی دائم مریض .... حس پدر شدن دارم .... غریب است .... آرزویش را داشتم .... می ترسم ... از فردا ......!

روزهای خوبی نیستند .... درست از زمانی که عروسک عشق آمده  بهانه گرفتیم ....... او اشک ریخته و من بغض خوردم .... دیروز تا نهایت مردن رفتم .... اما این بند همچنان نگهبان شیشه عمرمان شد .... ! نمی دانم فردا چه می شود .... کلی حرف دارم برایتان ... ولی الان نمی زنم ... شاید از ترس پرت و پلا نوشتن .... از ترس گم شدن در میان خطوط .... ولی هستم .... از این ساعت .... از این دقیقه .... با شما .... با این خطوط با عروسک تا ابد عشق و با پسر سه ماهه دوست داشتنی ام .........!