کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

وقت روئیاهای تازه....٬!

حالم امروز خوب است .... باور کنید این خوب را از ته دل می گویم .... شعری از دوست قدیمی فرزاد حسنی را دوره می کنم ....

 

پلک و پوپک ....شوق پرواز ...

                            تکیه بر آب.... سجده بر خاک

لیلی و ظرف شکسته ......

                  میل مهر و تاب مهتاب

وقت روئیاهای تازه .... وقت شاباش ستاره است

                          وقت ناز ماه و دریا

                                            جزر و مد بی اشاره است

حالم خوب نیست....!

حالم خوب نیست ..... تا بحال اینقدر این جمله را با منظور بکار نبرده بودم .....چاپلین گفته بود : خوشبختی فاصله یک بدبختی تا بدبختی دیگر است .... و حالا بعد از چند روز خوشبختی بد ترین ساعات زندگی در برابرم رژه می روند .... مثل سربازان زبان نفهم ..... مثل سیاه پوشانی که شبهای جمعه مثل مور و ملخ به خیابانها می ریزند و به جان جوانان این مرز و بوم می افتند .....

حالم خوب نیست .... خسته تر از نگاه کردن و حرف گوش دادنم .... می خواهم یکی را تا سر حد مرگ بزنم بعد با خیال راحت یک نخ سیگار بهمن مانده بکشم .... تا فیلتر ..... تا جایی که نوک انگشاتنم بوی گند بگیرند .....

حالم خوب نیست ....می خواهم بعد از چهار ماه اینقدر غذاهای چرب و چیلی بخورم تا از زور خفگی عاروقهای سکته آور بزنم ..... 

حالم خوب نیست .... می خواهم یکی از خراب ترین و کثیف ترین دختران این شهر را سوار ماشینم کنم و خیره شوم به دندانهای زرد وچند ماه مسواک نزده اش و بوسه ایی بر لبانش بزنم تا تمام وجودم بوی سیگار مانده و گشنگی شب تا صبح نخوابیدن را بگیرد....

جدی نگیرید ... حالم اصلا خوب نیست ....! 

وقتی شکستی و دیدی شکستنی است....!

 

 

 

چند روز پیش بود شاید چهارشنبه و یا پنجشنبه ایی طولانی و سوزان ... به یاد چهارده سالگی و این واژه ها افتادم ....اینروزها پر از خاطره و حس های خوب است .... بخوانید این اولین تجربه من را .... درست به یاد دارم .... هوای گرم آن سال پر عذاب را :

 

وقتی شکستی و دید شکستنی است

                          وقتی بریدی و دیدی بریدنی است

                                                            برعرش تکیه کن بر خویش تکیه کن

وقتی رها شدی و نشد هیچکس رها

تنها شدی .....غریب.....تنها تر از تمام غریبان روزگار

                                                          برعرش تکیه کن بر خویش تکیه کن

وقتی از موج خیز حادثه.....باری دلت گرفت

گویی تو گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

توعاجزی زگفتن و خلق از شنیدنش

                                                      برعرش تکیه کن بر خویش تکیه کن

خیابان پهلوی و................!

هوا بدجوری گرم شده .....اما نه به گرمای خاطراتی که از آفتاب سوزان دوران غربت نشینی دارم .....مانند دوران کودکی ام شدم....دوران خوش نیمکت و کلاس ......ته کلاس نشستن و سیگار یواشکی روشن کردن ..... مقاله های ابرار ورزشی را نوشتن ... و سالار تابستان  تجدیدی های بی مرز... که قطار شده در صفی منظم در برابر زحمات یکساله مان قرار می گرفتند .... و کلاس های جبرانی که محدود می شد در سکوهای پارک شاهنشاهی و بس .... وقتی از خیابان پهلوی می گذرم تمام حسهای نوستالژی عالم در وجودم رسوخ می کند .... درخت به درخت این خیابان پر از خاطره است ....و هر درخت سایبان یک باور سبز ....امروز حالم خوب بود ... نمی دانم چرا ؟ ... وقتی یادداشت دیروز را برای پدرم خواندم ... سری از افسوس تکان داد و رفت ... مثل همان کبریت خاموش شده .... نمی داند چه می کنم .... حرص می خورد تا افسوس .... به هر حال قرار بود دیگر از مرگ ننویسم .... ولی این موجود غریبه چند وقتی است مهمان لحظه های تنهایی من شده .... نمایان می کند خود را در میان هیاهوی این روزگار .... راستی ! عروسک عشق هم خوب و خوش با 2 کیلو اضافه وزن برای روز تولدش ثانیه ها را می شمارد ... آرامم می کند وقتی کلام به کلامش می دهم .... کاش می ماندم .... نمی مردم .... همین !

روی آینه بنویسید : یادش بخیر

عوض شدم ..... اینرا باور دارم ..... وقتی به ۳۶۵ روز پیش بر می گردم .....جز تصویری محو چیز دیگری به یاد نمی آورم ... مثل "های" مانده روی آینه که با انگشت رویش بنویسی یادش بخیر ...... حالا از آن پیر مرد ، جوانی ، نه نوجوانی رها شده در میان این آب و خاک مانده ..... که غریبه است با باورهایش ...... توان روی پا ایستادن را ندارم ...... حالا شر و شوری که تا سالها بدست باد سپرده بودم را پیدا کردم ..... اما حوصله اش نیست ..... نمی دانم به کجا خواهم رفت ..... فکرش را نمی کنم ......مردن همچنان مثل یک یار همراهم هست ..... با یادش شب را روز می کنم ..... مانند تمام اتفاقات عجیب و غریب این روزگار مملکتم.... و عروسک عشق می سوزد در این ناهنجاری درون و دم نمی زند .... می خواهم برای روز ولادتش هرکاری می توانم بکنم .....تا اگر مسافر شدم خاطره ای آبی پیش پایم بریزد .... دوستش دارم .... اینروزها واژه ها ی آفتابی را پیش خود تکرار می کنم ..... و اگر او نبود آسوده تر بار سفر می بستم ...... می خواهم خوب باشم ......تا خود بی نهایت .... تا خود رفتن .... شاید خاطره ای شوم .... همان "های" مانده روی آینه زندگی که با انگشت رویش بنویسند ...یادش بخیر............!

اینهم دیگر بهانه نیست

 

 

سلام .... بازهم بعد از غروبهای طولانی در برابرم هستید.... دیگر این خطوط بهانه نیستند ..... این حس خوشایندی نمی دهد .... تکرار مکررات شده است زندگی ..... دیروز که با عروسک عشق همکلام بودم ..... از حس رفتن گفتم .... او بازهم خندید ولی من باورش دارم که این روزهای آخری هستند که هستم ..... که قرار است باشم ...... دیگر به هیچکس نمی گویم .... می خندید .... که این دیوانه است ...... و یا یک افسرده غمگین .... ولی من خواهم مرد .... شاید امروز .... شاید هم فردا .................!

پنجره نوستالژی

 

وقتی کنار پنجره می نشینم و مطلب می نویسم ..... کتاب می خوانم .... بازی می کنم .... یاد تمام خاطرات ریز و درشت سالهای نچندان دور می افتم که چه می کردیم با این پنجره و چه حالی داشت خلافهای دوران نوجوانی در کنار این چهار چوب فلزی ..... ای کاش بزرگ نمی شدم .... ای کاش در همان سنین بی خیالی می ماندم ... یخ می زدم .... تا اینقدر روئیاهای بی ترانه نسازم .... حالم خوش نیست ..... اینروزها اصلا خوب نیستند...........!

مذاکرات در بسته با شیطان بزگ

 

 

روز پر خبری بد .... یک چشم به مستطیل سبز داشتم و یک چشم به مذاکرات ایران و آمریکا در بغداد بعد از ۲۸ سال ......... هنوز بهت زده ام که چطور دولت محبوب که برای حفط ارزشها قدم به عرصه مملکت گذاشت حاضر شد با شیطان بزرگ دیدار کند ........ این همان آمریکای نفرت انگیز است که بارها در نمازهای جمعه تان مشت گره کردید و مرگش را خواندید ....این همان آمریکا ست که بقول خودتان هزاران هزار جوان ما را شیمیایی کرد ... این همان آمریکاست که بقول خودتان هواپیمای مسافربری ما را بر بام خلیج فارس نشانه گرفت ....آری این همان آمریکا است که بی رحمانه می کشد و می کشد و می کشد. ...حالا چطور شد حاضر به خوردن یک لیوان آب خنک با طعم هزار خاطره خاسکتری که برای نسل انقلاب ساختید شدید ..... توکلی نماینده مجلس راست گفته بود : اگر مصلحت کشور باشد با شیطان بزرگ بر سر میز مذاکره می نشینیم ....! مصلحت بود .... مصلحت دوام و حفظ انقلاب اسلامی است............!

 

 

ترانه مریم .... و هزار حرف ناگفته

 

صبح را با رادیو فردا شروع کردم ... این کار هرروز است .....و بادصدای پر غصه مهرداد آسمانی .... با جاودانه آهنگ مریم .... تمام حرفهای نگفته به عروسک عشق پر بهانه .... حالا که در کنارم است می نویسم این حس خوب ترانه را که چه کرد با این دل در این صبح افتابی .... پیدایش نکردم .... اگر داشتید برایم بفرستید ....!

مریم گل ناز منه .... !

اگر قهرمان شدیم........!

همیشه نوشتم که رنگ سرخ جزئی از زندگی من است ... از زمانی که خودم را شناختم در کوچه پس کوچه های پایتخت و یا روی سکوهای داغ آزادی تمام وجودم را به رنگ سرخ در می آوردم و برای سلطان چشم آبی فوتبال ایران اشک می ریختم ..... اما فصلی که نفس های آخرش را می کشد روزهای تلخی برای تیم همیشه سرخ من بود ..بدبیاری و بازی سیاسی دلالها و آلوده شدن حرمت نام پرسپولیس بدست اصولگرایان بی انصاف که حق دوست داشتن یک تیم فوتبال را هم از یک ملت گرفتند...........! با عث شد در این ثانیه های بی پایان حسرت از دست دادن گلهای نزده و امتیازهای از کف رفته را بخوریم ...... هنوز امید هست .... فردا شاید بعد از روزها انتظار بر قله فوتبال ایران بنشینیم و شاید این نشستن دوام  داشته باشد ..............! به امید یک دوشنبه به یادمادنی .... مانند memorial day نیویورک .......!