کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

نوروز ....هفت سین بی سبزه ....تنگ بی ماهی ...سفره ای خالی

بازهم نوروز .. در این سفره خالی و بی انتها ...با سبزه های قد نکشیده ....با ماهی های  مرده و تنها ...در این غربت جان سخت .........

هستم...بخدا هستم

اینجا چراغی روشن است و من در این کور سو بدنبال تمام دیروزهای بی خیالی می گردم ... خوشحالم ..این رفقای قدیمی و همیشه .. این باورهای گمشده ....این خوشحالی بی حد .... گرفتارم ...اما می دانم هستند نگاههای آشنایی که این خطوط را دوست داشتند و می خوانند ..... الناز هرروز حضور دارد ... رفیق همیشه ام اشکانم .... می آید و می خواند و می رود ..... نهال راست گفته بود اینجا بوی خاک و کهنگی می دهد ... اما بخدا گرفتارم .... دیر می خوابم ... زود بیرون می زنم .... می نویسم ... می نویسم و می نویسم ..... این چند خط را برایتان خط خطی کردم تا یادتان باشد  هستم .... فقط هستم .....

برای مانوک خدابخشیان......چگوارای وطنی

مانوک خدابخشیان

 

هر نسلی در این روزگار تلخ و گس برای خودش قهرمانی دارد ...قهرمانی که دست هیچ کس به آن نمی رسد .... نمی میرد ...پاره پاره نمی شود .... بزرگ می ماند ...مثل قاب عکس پدر بزرگ که هیچگاه از بالای دیوار  پائین نمی آید ..... اما یک روز از روزهای خدا ...به تو خبر می دهند قهرمان  تو را کشتند .....تکه تکه اش کردند .........و حالا قاتلان  می خندند و می خندد ... آن دست نیافتنی ....آن کله داغ  ...پر از حقیقت و نکته های ناب ....حالا در چنگال ستاره کش های شهر فرشتگان است .....اینقدر این شب تار شده است که دلالان محبت حتی اجازه سخن گفتن را نیز به قهرمان نسل بیدار نمی دهند .... آری ! برای مانوک خدابخشیان می نویسم که اینروزها عجیب حالم را خراب کرده  با تله آفسایدی که در آن گیر افتاده است ...چگوارای وطنی حالا قاب عکس شکسته و خاک گرفته ایی است  گوشه انبار خانه پدری .....

نه ! این قرارمون نبود .....حالا این نسل بیدار با بتی شکسته ....تن خسته....پشت این دیوارهای بلند .....با صدایی از جنس باروت نم کشیده .....