کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

این ضیافت تازه

با آمدن آن غریبه  کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می داننند این خبر را ...اما مهم من هستم که باور کنم ....این حالت خوش را .....

این ضیافت تازه

با آمدن آن غریبه  کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می داننند این خبر را ...اما مهم من هستم که باور کنم ....این حالت خوش را .....

این ضیافت تازه

با آمدن آن غریبه  کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می داننند این خبر را ...اما مهم من هستم که باور کنم ....این حالت خوش را .....

بهت یک تصویر...

 

حالا قبول می کنم این حس و حال عجیب و غریب را .... این حس مسئولیت نا تمام در این تنهایی  مطلق ...... این های مانده روی آینه... بهت تصویری است که زل زده به چشمانم و مرا از فرسنگها فرا  می خواند .... می خوانمش ... می بویمش تا باور کنم این روزگار هم شیرین می شود حتی با خوردن شهدی ممنوع و حرام که در نگاه این جامعه زشت است و خراب ...... من این موجود تازه را حفظ می کنم .....تا قد بکشد .....و برسد به سقف آسمان ..... من این موجود تازه  را حفظ می کنم تا بتوانم فردا روز سر بر بالین استوارش بگذارم و  یک دل سیر بگریم ..... من حفظ اش می کنم .....چون منهم یک پدرم ......!

من بابا شدم

نمی خواستم بعد از این همه نبودن برایتان این را بنویسم اما دیروز این حال خراب شد با این خبر و خواستم بازهم مرا تحمل کنید در این حال خراب.....

بعد از شش شبانه روز کار کردن و نخوابیدن وقتی غرق خواب باشی و یکباره تلفنت دوان دوان زنگ بزند ... و یکی آنطرف خط از آن سمت دنیا با هق هق ناتمام بگوید تو ناخواسته پدر شدی .... چه حس و حالی به تو دست می دهد؟ ... صدای گرفته ات .....پر از بغض نا امیدی می شود که حالا این موجود تازه را کجای زندگی شلوغت می توانی بگذاری ....امروز در برابر آینه ایستادم و یک دل سیر گریستم .... تا با عشق رویش بنویسم : با اجازه بزرگترها من بابا شدم ...!