کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

چند ساله شدم ؟

 

 

 

بازهم دفتری  تازه که بالایش نوشته بود کاغذ خط خطی .... و یک دنیا حرف تازه ....یک مشت کله داغ .... پر از احساس از مملکتی که حالا هیچ لحظه اش مال من نیست .... و یک دنیا عشق که در حسرت رسیدن مردند و رفتند چسبیدند تخت سینه تاریخ .... حالا  این صفحه روز  تولدش است .... در این لحظه های  بی تکرار و نایاب ... با کلی کار نکرده و حرف نزده ....... مبارکم باشد  ....بازهم کیکی و شمعی در این دقایق  عاشقیت.........

مثل یک انفجار مهیب بود

 

 

همه چیز با شوخی و خنده آغاز شد .... روزهای انقلاب بود و هر کسی از جایی آمده بود و می خواست به جایی برود .... اما همه راهها به رم و یا واتیکان و یا حتی قم ختم نمی شد !....گروهی می خواستند راهی مسکو شوند و گروهی دیگر بلیط قطار را برای رفتن به شیلی رزرو کرده بودند ....و بعضی می خواستند ایران را سراسر فلسطین کنند .... عده ایی قصد داشتند ما را هزار سال جلو ببرند و گروهی قصد داشتند مارا به عقب برگردانند ....روزها به سرعت می گذشت .....خنده ها به سکوت ....سکوت به سئوال ....سئوال به بحث و بحث ها به مجادله می کشید .... میتینگهای خیابانی براه افتاد ..... مساجد پر بود از رفیق مترقی و کافه ها پر شد از مومن مست .... با ورود بچه های ۱۵ ساله خیابانها دچار تب تندی شد .... تب سواستفاده از یک مشت کله داغ و پاک ..... بمب ساعتی به کار افتاد .... انفجاری تمام فضای سیاسی و اجتماعی ایران را فرا گرفت و همه را دچار وحشت مرگ و نفرت و انزجار کرد .....یک نسل زخمی شد ....زخمی ........آرام آرام خودش را به کوچه پس کوچه های تاریخ کشاند .....تلو تلو خوران و غمگین از هوشیاری این مستی بود .....با این تن خسته و کوفته ....و وحشت زده از فردا ....او دیگر نه می توانست حرف بزند ....نه ببیند و نه حتی سئوال کند ....
او دیر فهمیده بود که انقلاب شده است