کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

تازه می فهمم

 

 

 

 نمی دانم قرار است از کجا شروع کنم ... در این سالهای تکرار فقط شروع کردم و تمامش نکردم .... تمام دوست داشتن هایم را فدای ثانیه های اکنون کردم و گم شدم در این تنهایی مطلق ... من سام علامه در این ساعت مشخص ... به تاریخی شفاف ... به سال ۱۳۸۸ خورشیدی ... خسته ترین آدم این روزگارم.... تنها ترین مردی که هرچه می کشد از خودش است و بس.....دیگر قصد کردم نه بنویسم ... نه برنامه بسازم .... نه فرهنگی باشم و نه هنری.... می خواهم همانند تمام آدمهای روزگارم حرفهای الکی بزنم.... فکرهای آبکی بکنم ... و آرزوهایم را شب هنگام بر بالای طاقچه خاک گرفته غربت جا بگذارم....  

فکر نکنید ناله می کنم یا عصبانیم ... نه اینقدر ننوشتم تا از تمام اتفاقات این مدت بگذرد و حس و حال منطقی تری به خود بگیرم ... و این ساعات شیرین ترین لحظات زندگی است ... برای اعتراف یک خیانت ... یک حماقت ... یک رفاقت....  

باری  ! همراهان این پنجره کهنه من دیگر در طپش برنامه نخواهم داشت .... این دیگر را با منظور گفتم تا باورتان شود .... من گم شده ام در این دنیا و نزدیک ترین آدمهای زندگی ام نمی دانند کجایم... دلم تنگ شده برای مملکتم اما اجازه ندارم آنجا بروم.... دلم می خواهد گریه کنم اما جای رسوایی را  با اشک هم  نمی توان پاک کرد.....  

این آخرین یادداشت من است ..... به ساعتی مشخص .....در تاریخی شفاق ... به سال ۱۳۸۸ 

 خورشیدی ..!

خدای اطلسی ها با تو باشد               پناه بی کسی ها با تو باشد 

 

تمام لحظه های خوب یک عمر             بجز دلواپسی ها با تو باشد  

 

        هر صدای پایی صدای رفتن نیست ..........باز خواهیم گشت ؟