کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

بودن و تجربه

از وقتی به شرایط زندگی برگشتم .... خیلی عقبم .... از روزگار ... از بودن و تجربه کردن .... خسته ام و گرفتار ..... پر از زخم و نفرت ..... بامداد امروز صدای نفسهای دخترم را می شنیدم .... می دانید چه حسی دارد ؟ْ! ......

زندونی از دیوار بیزاره

زندان بودم ..... بخاطر چند استکان الکی .... چسبیده به خلیج فارس .... با ماشینی که واژگون کردم و ۱۵ روز را پشت میله های زندان سپری کردم ..... نبودم ..... هنوز هم نیستم .... آن دیوارهای بلند در این گرمای ۵۰ درجه هیچگاه از  من دورنمی شوند .....  فعلا؛ این چند خط را قبول کنید تا برایتان بیشتر وصف این روزها را روایت کنم .... با دلی تنگ .... از دخترم ... مادرم ... پدرم .... ایرانم .....!