زندان بودم ..... بخاطر چند استکان الکی .... چسبیده به خلیج فارس .... با ماشینی که واژگون کردم و ۱۵ روز را پشت میله های زندان سپری کردم ..... نبودم ..... هنوز هم نیستم .... آن دیوارهای بلند در این گرمای ۵۰ درجه هیچگاه از من دورنمی شوند ..... فعلا؛ این چند خط را قبول کنید تا برایتان بیشتر وصف این روزها را روایت کنم .... با دلی تنگ .... از دخترم ... مادرم ... پدرم .... ایرانم .....!
چی شده بودی ؟
چرا انقدر دلگیری ؟
چی بهت بگم آخههههههههههههههههههههههه ....
سلام رفیق سام . خوبی ؟
آقا شرمنده بخدا . من این مدت اصلن نتونستم بیام . میانترما دهنمو با آسفالت یکی کرده بود .
خداوکیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود .
راستی تولد دخترت رو هم تبریک می گم .
منم یه مدت توی همین وطن بازداشت موقت بودم . دوران وحشتناکی بود . خیلی طول کشید تا اونهمه تحقیر و صدای فریاد های شکنجه دیگران رو فراموش کنم .
ولی هنوزم بعضی شبا خوابشو میبینم .
آزادی کجاست رفیق ؟ اونجا هم زندان دارن ؟