کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

بازهم باران

 

 

سام علامه

 

بازهم باران بارید .... این آخرین فریادهای فصل سرد است .... دوروز مانده به آخرین ماه سال .... بوی عیدی ، بوی توت ، بوی کاغذ رنگی ....حالا صدای فرهاد سرتاپایم را نو می کند .... "احساس غریبی می کنم ، دوریم .... خیلی دور .... من بدنبال تکیه گاه نمی گردم ... من می خواهم در کنارم باشی" .....سردم شد .... سوز آمد ... خیره به آینه و چین و چروکهای صورتم که زیر این کیلوهای اضافی گم شده اند ......عروسک عشقم راست می گفت .... حالا دلمشغولی های من در جغرافیای یک جوان معمولی نمی گنجد ... همه از اعمال رئیس جمهور می نالند و من از بوی گند نفسهایش متنفرم .... اما همه این تفاوتها نمی تواند من را عاشق نکند .... من را گرفتار یک حس خوب و دوست داشتنی نکند .... اینها نمی تواند من را یار نداند .... همراه نداند ..... دستانت را باز کن و این پیرمرد کوچک را در آغوش بگیر ..... عروسک عشقم بهانه می گیرد ... این چند خط بربام بهانه های عاشقانه اش بود و بس ... بخوانید و زندگی ایام ما را به تصویر بکشید.....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد