کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کودکی من.......مادری تو

 

 

 

*سام علامه

دیروز ننوشتم ... خسته بودم شاید ... و یا گرفتار گرفتاریهای روزگار .... خلاصه مهم ننوشتن بود و به روز نشدن که برایم سخت بود و تلخ .... باری دیروز  سربازان حکومت اسلامی ماشینم را  به پارکینگ فرستادند تا در این شهر بی مشکل .... خار چشم مردم ماشین من باشد و به پارکینگ تبعید شود ... خداراشکر تمام مشکلات این گربه تابد ایرانی حل شد .... گرانی حل شد .... آزادی حل شد .... ممنوعیت عشق حل شد ..... و در آخر ((انرژی هسته ایی ...........دویست تومن بسته ایی)) ......چون مشکلات این مرز بوم فقط نبستن کمربند ایمنی بود و نداشتن مدارک ... خوشحالم که بالاخره توانستم برای مملکتم مفید باشم ... حالا در برابر گفته کارتر که اینقدر نگویید کشورم برای من چه کرده  ... شما برای کشورتان چه کرده اید ....سرم را بالا می گیرم و احساس غرورمی کنم .....!

بگذریم ! دیروز عروسک عشق برای من بانوی عشق شد .... قد کشید .... نمی شناختمش .... مثل تکسواران جنگ شد .... دوید میان یک مشت توپ و آتش ... بروی شانه اش گذاشت این تن زخمی را .... مرحمش کرد .... تازه تیر هم خورد اما خم به ابرو نیاورد .... احساس غرور کردم ....  بهش نگفتم اما در پشت خطوط بی انتهای تلفن اشک  هم ریختم .... من در رفاقت کم نمی آورم .... اینرا ادعا کردم و او به من ثابت کرد .... حالا می تواند دستانش را بلند کند و با انگشتان کشیده اش بر پوست کشیده شب بکشد تا من مرور کنم شب را روز را و هنوز را ....! قول داده بودم بلند بنویسم ... از این مریض در بستر خوابیده هم این چند خط را قبول کنید که توانم بیش از این نیست .....!

نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی ماه دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:12 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

سلام عالی بود موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد