کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

شمارش معکوس برای مرگ .....!

حوالی ساعت چهار بعد از ظهر بود .... بالای برج میلاد ..... عرق کرده .... از گوشه چشمهایم اشکی روان می شد ... می ترسم از مرگ .... همگان از آن پائین  نگاهم می کنند ... می خندند .... تشویق می کنند برای پریدن .... چشمهایم را می بندم .... پرتاب می شوم ..... به یکباره از خواب می پرم ... ساعت از پنج هم گذشته .... کابوس مرگ .... سالها بود ندیده بودمش .... من که میدوم برای سلامتی پس چرا دوباره این کابوس ؟ ......... بدون درنگی بامداد را در صف عریض و طویل آزمایشگاه آغاز کردم .... همه چیز بالاست ...... حتی آنهایی که وجود خارجی نداشتند حالا در این سلولهای بی معرفت قد علم کردند .... و خودی نشان  دادند .... حالم خیلی خراب است ........ کاش عروسک عشق اینجا بود .. ولی نیست .......... از دور نشستن و نظریه دادن حالم را بد می کند ......... . الان حضورش را می خواهم ... دستانش را که تمام این آتش جان را خاموش کند ......... نگردید نیست .......... گشتم نبود .......... فقط چند بار از برابر خانه شان گذر کردم .... تا به من زنگ بزند و بگوید . کجایی ؟! ولی نزد .............! حالم خراب است ....!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد